حافظ خبر | اخبار و تصاویر شیراز و استان فارس 13 دی 1399 ساعت 18:40 https://www.hafezkhabar.ir/note/22956/کربلای-4-5-بخش-10 -------------------------------------------------- یادداشت دکتر حاج کاظم پدیدار؛ عنوان : از کربلای 4 تا کربلای 5- بخش 10 -------------------------------------------------- از همان مسير شهادت هاشم به محل استقرار گروهان برادر امين افشار رفتيم. تانك عراقي‌ها در حال سوختن بود و حاج كاظم خوشحال از اين‌كه اين تانك توسط او زده شده است، برگشتم. متن : به گزارش حافظ‌خبر؛ حركت در ميان نخل‌ها محاسني دارد و معايبي. حسن آن اين است كه اگر ديده نشوي تا چند متري دشمن‌مي‌تواني بروي و عيب آن اين است كه اگر ديده شدي، بدون دفاع قلع و قمع مي‌شوي. خوشبختانه ما ديده نشديم و به راحتي به سمت جاده به جلو رفتيم. با يك يورش جاده‌به تصرف ما درآمدوعمده عراقیهافرار را برقرار ترجیح دادند. گروهان برادر نجف امين افشار جهت تأمين جاده و مقابله باپاتك‌هاي احتمالي دشمن به جلو و گروهان برادر هرمز دهقان سمت راست جاده مستقرشدند. با تانك‌ها و افراد دشمن كه در نخل‌ها پراكنده و متفرق بودند پيوسته درحال نبرد بوديم. با حاج كاظم سري به برادر امين افشار زديم. تعدادي تانك و خودرو مقابل آن‌ها مقاومت مي‌كردند. حاج كاظم گفت: من مي‌خواهم كنار حاج نجف بمانم. برگشتم‌ و به گروهان هرمز در كنار نهر هسجان ملحق شدم. خبر موفقيت گردان را به برادررودكي دادم. ايشان باورشان نمي‌شد.هرچه می گفتم قبولش برایش سخت بودتااینکه هاشم آمد و خبر پيروزي گردان را به ايشان داد.باخبرهاشم ،حاج نبی درپوست خودش نمی گنجید.معلوم بود که باوراین موفقیت خیلی سخت است. تعدادي از شهداي لشكر 14 امام حسين(ع) پشت جاده مانده بودندكه دستور تخليه شهدا داده شد. با هاشم مشغول تدبير اوضاع بوديم كه يك‌موشك آرپي جي هفت ميان من واو به زمين خورد.موشک به هاشم نزدیک تر بود. موج انفجار هاشم را نقش بر زمين‌كرد. نگران شدم كه نكند اتفاقي برايش افتاده باشد. او خونسرد و آرام گفت‌ نگران نباش، چند دقيقه‌اي همين طور مي‌مانم بعد بلند مي‌شوم. سري به ديگر نيروها زدم و برگشتم. حال هاشم بهتر شده بود. بلند شد و سراغ نجف را گرفت. گفتم گروهان نجف‌جلو است. گفت مي‌خواهم به سراغ آن‌ها بروم. او را تا يك مسيري كه انتهاي آن به‌گروهان نجف ختم مي‌شد مشايعت‌ كردم. ديگر اجازه ادامه‌ي مسير به من نداد و گفت: خودم راه را بلدم و مي‌روم و شما برويد به نيروها برسيد. نيم ساعتي ‌بيشتر نگذشته بود كه برادر مجيد سپاسي آمد و گفت هاشم شهيد شد. به سرعت به سمت ‌قتلگاه هاشم رفتم. از آن‌جايي كه ما از هم جدا شده بوديم تا محل شهادت 30 متري‌بيش نبود. ظاهراً در مسير حركتش وجود يك خودرو جيپ عراقي جلب توجه ميِ‌كند. به‌دنبال انديشه‌اي جهت راه اندازي خودرو بوده كه توسط يك عراقي كه در يكي از خانه‌ها مخفي شده بود مورد اصابت تير قرار مي‌گيرد. همزمان با ايشان برادر محمد غيبي نيز كه از فرماندهان وجانشین ایشان محسوب مي‌شد به شهادت مي‌رسد. فرد عراقي بلافاصله توسط‌ برادران به درك واصل مي‌گردد. وقتي من رسيدم جسد مطهر هاشم درازكش افتاده بود.مثل کسی که بعداز ماهها بیخوابی به خواب عمیقی فرو رفته باشد. به او گفتم كه بالاخره مزد زحمات خود را گرفتي. پس از چندين شبانه روز درگيري‌بي وقفه و بي امان با خصم دون، خسته و كوفته و در حالي‌كه ديگر رمقي در جان‌ نمانده، ‌ندا مي‌آيد كه: «يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه فاالدخلي في عبادي والدخلي جنتي». هاشم بيا، بيا و داخل شو در بهشت من. تو ازمني و من خواهان تو. خوشا به حال آنان‌كه به چنين مقاماتي مي‌رسند. با شهادت‌هاشم دنيا در نظرم تيره و تار مي‌آمد ولي چه مي‌بايد كرد. هاشم نه اولين‌يار، ياور، دوست و فرمانده من بود نه آخرين آن كه شاهد از دست دادن آنان‌باشم. كمي بعد از شهادت هاشم و در حالي‌كه هنوز چشمانمان اشكبار غم از دست دادن يكي از بهترين عزيزانمان بود، حاج كاظم را ديدم كه خوشحال و خندان ‌و بي‌خبر از همه جا از شوق در پوست خود نمي‌گنجيد. او در درگيري با عراقي‌هايكي از تانك‌هاي مزدوران بعثي را به آتش كشيده بود. اصرار داشت كه مرا با خودببرد و تانك منهدم شده و در حال سوخته عراقي‌ها را به من نشان بدهد. خواسته او را اجابت كردم. از همان مسير شهادت هاشم به محل استقرار گروهان برادر امين افشار رفتيم. تانك عراقي‌ها در حال سوختن بود و حاج كاظم خوشحال از اين‌كه اين تانك توسط او زده شده است، برگشتم. يك لودر و يك بولدوزر از جهاد فارس آمده بودند تا شبانه يك خاكريز سمت راست ما بزنند. تا صبح و با روشن شدن هوا از تيررس دشمن درامان باشيم. بولدوزر شروع به زدن خاكريز كرد.بافاصله کمی لودر،خاکریز بولدوزر را بلندتر وتکمیل میکرد. فاصله ما با عراقي‌ها بسيار بسياركم بود. صداي بولدوزر آن هم در شب به وضوح موقعيت او را براي دشمن‌مشخص مي‌كرد. عراقي‌ها شروع به تيراندازي به سمت بولدوزر كردند. من و يكي‌دو نفر ديگر در پناه خاكريز بولدوزر او را همراهي مي‌كرديم. شدت آتش رگبار دشمن زياد شد. برخورد گلوله‌ها با بدنه بولدوزر و صداي توليد شده‌از برخورد حكايت از عمق فاجعه مي‌داد. دل شير مي‌خواست و ايمان محکم که سفیر گلوله‌ها را بشنود و باز ادامه دهد.راننده‌ي عزیز ما با همه همتش‌بالاخره تسلیم ترس شد. پایین آمد و دیگر ادامه نداد. یک راننده دیگر از جهاد شهرضای اصفهان، مردانه، یاعلی گفت و استارت زد. شروع به زدن خاکریز کرد. تلاش‌می‌کرد که تا حد ممکن خود را در پناه خاکریزی که می‌زند محفوظ نگه دارد و تا آن‌جا كه ممكن است خاكريزها سپر تيرها شوند ولي اين‌كار غير ممكن بود. صداي اصابت‌تير به بدنه بولدوزر به راحتي شنيده مي‌شد. عراقي‌ها وقتي ديدند با رگبار حريف نمي‌شوند دست به آرپي‌جي شدند و با موشك آرپي جي هفت به سمت ‌بولدوزر شليك مي‌كردند. من و بعضي از دوستان كه پايين‌تر بوديم و مشوق‌ راننده بوديم در امر زدن خاكريز مشاهده مي‌كرديم كه موشك آرپي جي هفت‌ همچون گلوله‌ي سرخ و آتشين از كنار برجك بولدوزر رد مي‌شود؛ خدا مي‌داند كه اين راننده چه دل شيري داشت. نمي‌دانم در دل او چه مي‌گذشت، چه وردي‌مي‌خواندو چه ذكري بر لب داشت ولي مي‌دانم كه يا جنسش از نوع جنس من بوده ويا عمرش به سر نرسيده بود كه از اين همه موشك، يكي به او اصابت نكرد. او در عمل ‌و نه در شعار مي‌گفت كه مرگ اگر مرد است گو نزد من آي؛  تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ. واقعاً آفرين داشت. من كه او را نمي‌شناسم ولي اگر زنده است خداوند يار و ياورش باشد و اگر هم شهيد شده خداوند او را با اصحاب سرور و سالار شهيدان محشورش فرمايد. من يك بار ديگر چنين صحنه‌اي را در روز روشن وتوسط لشكر27محمد رسول ا...(ص) در طلائيه (عمليات خيبر)بابرادرعالیکار ديده بودم. البته آنجا راننده شهيد شد و بلافاصله راننده ديگري جايگزين او گرديد و ادامه كارداد.البته اینجاخطرکمترماراتهدیدمیکرد. بگذريم. وقتي مقداري كار جلو رفت راننده شجاع و نترس ما پايين آمد و گفت ‌من حرفي ندارم ادامه بدهم ولي مطمئنم كه اين‌ها اگر مرا هم نزنند دستگاه را از كار مي‌اندازند و با روشن شدن هوا، حتماً آن را منهدم مي‌نمايند.وادامه دادکه قیمت این دستگاه الان سه میلیون تومان است وحیف است توسط عراقیها منهدم گردد. با توافق‌ما دستگاه‌ها و افراد به عقب برگشتند.