حافظ خبر | اخبار و تصاویر شیراز و استان فارس 2 مهر 1400 ساعت 11:04 https://www.hafezkhabar.ir/note/23653/ادب-نامه-شاعران-فارس-دفاع-مقدس -------------------------------------------------- عنوان : ادب‌نامه شاعران فارس برای دفاع مقدس -------------------------------------------------- بر آن شدیم تا سروده‌های شاعران فارس درباره دفاع مقدس را در این جا گرد آوریم. متن : به گزارش حافظ خبر؛ بر آن شدیم تا سروده‌های شاعران فارس درباره دفاع مقدس را در این جا گرد آوریم. از این رو سرکار خانم زلیخا بنی‌ایمان کوشش کردند و این مجموعه را گردآوردند. این مجموعه در حال تکمیل است. قاصدک آورده است از تو و باران خبر گفته امشب می‌رسی از مسیری پر خطر  --- گفته می‌آیی درست لحظه سبز اذان می‌کنی حال مرا بهترین حال جهان  --- می‌رسی از راه دور کوچه گلدان می‌شود بر لب سجاده‌ها خنده مهمان می‌شود  --- می‌رسی بر روی ابر می‌رسی بر دوش باد با پرستوهای صلح با چکاوک‌های شاد  ---  ماجرایت ای شهید قصه بیداری است تا تو هستی کشورم روی نقشه جاری است  معصومه‌ مرادی  *** تقدیم به مدافعین حرم : چون قطره تنها مانده ام یا حضرت زینب  مشتاق دریا مانده ام یا حضرت زینب  دربین زائرها نبودم عذر میخواهم   از کاروان جا مانده ام یا حضرت زینب  من از تبار شیر مردی مثل سلمانم  من از سپاه سر فراز سربدارانم  همسنگر آوینی ام هم رزم چمرانم  من آمدم تا بر مزارت جان بیفشانم  .. داغت پر و بال مرا بی بی عوض کرده  این قافیه حال مرا بی بی عوض کرده  من شب نشین کوی سربازان و رندانم  حافظ خودش فال مرا بی بی عوض کرده .. من آمدم در سوریه فرمانبرت باشم  .. سوی حریمت آمدم تا کفترت باشم  شرمنده ی زهرا شدم در کربلا روزی  رخصت بده بانو غلام مادرت باشم  من از سر ویرانه ی سنگر گذشتم که  با داغ سربازی که شد, پر پر گذشتم که  مجنون شدم از وادی آخر گذشتم که  با یا علی از حمله ی خیبر گذشتم که اینجا دعای مادر من محترم باشد جامم به دست بی بی اهل کرم باشد سنگر به سنگر آمدم تا شام غم شاید  نامم میان جان نثاران حرم باشد گم کرده ام در کربلای کرخه ساکم را پیش تو آوردم کنون جسم و پلاکم را قربان آن گلدسته ها و مرقد پاکت سر می برد داعش اگر احساس پاکم را من آمدم تا جانم از جسمم جدا باشد روح من از قید تعلق ها رها باشد روزی که می آید حسینت در صف محشر اسمم میان جان فدایان شما باشد شهدخت روستایی فارسی  ***  تقدیم به آزادگان سرافراز سرزمینم  نامه سبز سلام بر تو برادر، تبلور جنگم برای دیدن تو، نازنین چه دلتنگم هنوز نام شما بر زبان ما جاریست خداکند که بیایی، که جای تو خالیست هنوز مادرمان با تو گفتگو دارد و دست از سر عشق تو بر نمیدارد بگو که تا چه زمان ما خدا خدا بکنیم؟ برای دیدنت ای مهربان، دعا بکنیم چقدر وعده برگشت تو به دل بدهیم؟ برای یک خبر از تو، به هر کجا برویم چقدر بر در خانه، نگاه ، پل بزند و یا به عکس تو و جانماز زل بزند خدا گواست، دل ما برات لک زده است و این فراق، به زخم دلم نمک زده است چقدر من بنویسم ولی نیایی تو بگو که یوسف کنعانی ام، کجایی تو؟ بیا تمام کن این فصل نا شکیبا را زمان کوچ، به پایان رسیده است، بیا بیا زکرخه و کارون، زعشق و رنج بگو و از شکوه شب کربلای پنج بگو شب کمین و کمیل و زمان فتح و سجود خوشا به حال پلاکت که پا به پای تو بود اگر چه در ره مقصود، پیر عشق شدی ولی برادرم آخر، شهيد عشق شدی اگرچه بابت مادر خیال تو تخت است اسیر دست کسی مثل خود شدن سخت است دوباره خواب تو را دیده ام، برادر من امید چشم صبورم، تمام باور من هوای شهر پر از عطر عود و قرآن بود به پاس مقدم تو، کوچه ها چراغان بود کبوترانه نشستی کنار مادرمان درست مثل زمان وداع آخرمان همینکه بوسه زدم من به روی ماهت، آه بلند گشته و دیدم تمام خواب است، آه هنوز منتظر تو نشسته ام ای عشق به این امید در نامه بسته ام ای عشق --- گذشت مدتی و یک خبر عیان آمد خبر ز رجعت سبز کبوتران آمد چقدر حال و هوای دلم تماشایی است و ردپایی از آن حسرت جدایی نیست دوباره چلچله ها عطر عشق آوردند گل امید به جانها دوباره پروردند دوباره عطر خدا، عطر جبهه می آید شمیم یا رب و اخلاص ندبه می آید چقدر عطر نفس هایتان فراگیر است به پای این همه عاشق، دل خدا گیر است چقدر صادق و مخلص، عجیب محجوبید خلاصه میکنم آری، عزیز دل خوبید خوش آمدید، قدمهایتان به چشمانم دگر به حسرت دیدارتان نمی مانم  نجمه آرمان  ***  تمام کوه و دشت و راغ سبز است از این خونین کفن هاباغ سبز است اگر چه سرخ برگشته کبوتر خدایا تا ابد  این داغ سبز است  --- لرزید تن شهر شهید آوردند یک باغ شکوفه های بید آوردند از چادر غرق خون بانوی شهید گلهای معطر امید آوردند  لیلا فکور  ***  عمه سهمی از جنگ نداشت مادربزرگ هم از جنگ می ترسید شبهای بمباران چای نمی‌خورد ! عمه اصلا خبر حمله خوشحالش نمی کرد و مرگ بر صدام را از ته دل می گفت وقتی که مرد کسی از بسیج یا بنیاد شهید برای تشییعش نیامد مادر بزرگ هم از داغ تنها نوه پسرش آتش گرفت و سوخت عمه در جنگ هیچ سهمی نداشت او از دار دنیا همین یک پسر را داشت عمه وقتی مرد هر کار کردند چشمهایش بسته نشد پسر عمه از جنگ خیلی دیر برگشت وقتی برگشت یک مشت استخوان بود عمه با چشم باز مرد  زلیخا بنی‌ایمان  ***  به مردمان باصفای روستای شهید آباد  عطر پیراهن شما هر صبح، می نشیند به جان گلدانها قاب عکس شماست در چشمِ، همه آفتابگردانها خاطرِ روستایمان سبز است، مثل سربندهایِ پاک شما چشممان روشن است برگشته، تازگی چفیه و پلاک شما بچه ها حال روستا خوب است، ابرهامان زیاد می بارند مروم روستا به یادِ شما، در دل دشت لاله می کارند روشنی بخشِ روستا یعنی، پدر و مادرِ صبورِشما راویِ داستان ایثار و، سرگذشت پر ازغرورِ شما داستانِ گذشتن از آتش، مردمانِ ولایتِ ایمان رفته اند و بهای رفتن شان، می شود سر بلندیِ ایران آفرین ای تجسم غیرت، آسمانگردِ از  زمین آزاد روستایمان پس از شما دارد، نامِ ارزنده شهید آباد  مژگان دستوری  ***   شلمچه تا هنوز آینه از خاکِ تو برمی خیزد بویِ گل از نفسِ پاکِ تو برمی خیزد ای بسا گم شده کز خاکِ تو پیدا کردند یوسف از پیرهنِ چاکِ تو برمی خیزد عقل، سرگشته به تحلیلِ تو در می ماند عشق، آشفته به ادراکِ تو برمی خیزد سرخوشانِ قَدَحت ترکِ سر و جان کردند مستیِ این قَدَر از تاکِ تو برمی‌خیزد این که در رَگ رَگِ رگبار سماعی بکنند از قلندروَشِ چالاکِ تو برمی خیزد داغِ یارانِ مرا در نَفَسم می ریزد خاطرِ شعر که غمناکِ تو برمی خیزد نه شلمچه ست، نه جبهه، نه صدایِ شهدا آنچه ای شعر  ز پژواکِ تو برمی خیزد غلامرضا کافی *** بغض کرده ابروانش در هم است دختر این قصه نامش مریم است بیست سالی دارد و من شاهدم لحظه هایش آشنا با هر غم است گونه های سرخ چون گلبرگ او گاه گاهی میزبان شبنم است مادری دارد صبور و کم کمک زیر بار زندگی پشتش خم است از پدر چیزی نگفتم چون پدر لاله ی سرخ میان پرچم است در میان قاب چوبی با دو میخ بر دل دیوار خانه محکم است یک پلاک و چفیه و یک ساک و عکس سهم دختر از پدر خیلی کم است سادگی سنگ قبری جمعه ها میزبان چند شاخه مریم است حسن میرزانیا *** بنا گذاشته بودم که وقت آمدنت  دوباره موی خودم را رها کنم در باد کنار روسری ام یک شکوفه بگذارم  شکوفه رنگ لباست و هر چه بادا_باد  بنا گذاشته بودم به وقت دلتنگی  شکوه خاطره‌های زنی شود آزاد؛ که دل سپرده به لبخندِ آخرِ مردی  میانِ بارشِ باروت.... بارشِ فریاد --- غیور مردِ غزل‌هایِ شط خون و نبرد کوهِ سنگر و جنگ... آه.... خانه ات آباد  خروشِ جاری اروند _ غرشِ کارون  میانِ پرتوِ خورشیدِ خسته ی مرداد  یلِ اصیلِ پر آوازه ی جنوبی ها   دمیده  روحِ  شهادت به  پیکرت داماد و شهرِ پر شده از یا کریم های سفید  به وقت بارشِ بارانِ هشتمِ خرداد  که تکه تکه  تو را روی دست آوردند طنینِ جاریِ  ممتد، سکوتِ هر فریاد * دوباره موقع حی علی الصلاة رسید‌‌؛  عروسِ خانه ی تو عاشقانه ای سرداد  نشست  بر لبِ سجاده ات غزل می خواند  میان این همه آشوب،  این همه بیداد *  آهای مرد قبیله، طلوعِ سرخِ وطن  دوباره چشم غزل ها به عکس ِتو افتاد *  زنی کنار چفیه.... زنی کنار تفنگ و امتداد نگاهش به نا کجا آباد اعظم زارع از نی‌ریز *** این دفعه با هر دفعه حالت فرق دارد فالی زدم مضمون فالت فرق دارد میبوسمت ای آفتاب نونهالم نور نگاهت، رنگ خالت فرق دارد پشت نگاهت شور و غوغایی نشسته این دفعه جنس قیل و قالت فرق دارد گفتی بماند بین مان جعلی که کردی با آنچه گفتی سن و سالت فرق دارد بر گردن نورانی تو یک پلاک است ای قهرمان جنس مدالت فرق دارد آری خبر هایی ست این دفعه که لحنم در گفتن شیرم حلالت فرق دارد باید بسوزد هر که عاشق باشد اما مادر که باشی اشتعال فرق دارد سارا رمضانی *** قطار عاشقی روزی قطاری می گذشت از شاهراهی تا هر مسافر را رساند وعده گاهی با هر توقف بر سر هر ایستگاهی در انتظارش لشکری بود و سپاهی او راهیان نور را می برد با خود ایثار و عشق و شور را می برد با خود با سرعتی بالا به سوی نور می رفت با آن مسافرهای خود پر شور می رفت جمله مسافرهای آن سرمست بودند آن ها «چراغ عاشقی در دست» بودند محزون ز درد دوری و از عشق دلشاد مجنون تر از لیلا و شیرین تر ز فرهاد آن ها همه دنبال یک معشوق بودند با هم سرود عشق او را می سرودند در بینشان پیوسته از او گفتگو بود لبخند بر لب هایشان از عشق او بود موجی درون جانشان از بیقراری در چشمشان از اشتیاقش اشک جاری همواره بر لب هایشان ذکر و دعا بود پیوسته در اذکارشان یاد خدا بود در ایستگاه چندمین ما مرده بودیم از زندگانی خسته و افسرده بودیم چون مست لا یعقل، خراب و خواب بودیم در مستی و بیهودگی بی تاب بودیم سوت قطار عاشقی هشیارمان کرد از خواب چندین ساله مان بیدارمان کرد ما را ز بند جهل و غفلت وا رهانید  جان در تن و خون در رگ ماها دوانید با خود مسافرها مرا همراه کردند از مقصد زیبایشان آگاه کردند دستم گرفتند و مرا با خویش بردند دستم به دست ناخدای خود سپردند در پیش رویم باز شد راه صعودی هموار شد در جان من کشف و شهودی من ساکن کوی وفا بودم زمانی با عشق و مستی آشنا بودم زمانی این آشنایی لاجرم دیری نپایید یاران خوب من شما اکنون کجایید؟ از کاروان عشقتان جا مانده ام من تنها شدم، تنهای تنها مانده ام من ای وای بر من، گوییا لایق نبودم مانند آن دریادلان عاشق نبودم اتلاف شد کشف و شهودم، وای بر من مسدود شد راه صعودم، وای بر من در های و هوی زندگی گم گشته ام من در حسرت و شرمندگی گم گشته ام من گرگی تن و جان مرا تسخیر کرده آن گرگ درنده مرا تحقیر کرده «هر چه منم» را از وجود من ربوده «من بودنم» را از درون من زدوده کی می شود تا خویش را پیدا نمایم آن گرگ بد اندیش را رسوا نمایم دارم امیدی تا خودم را باز یابم دنبال یک جرعه از آن می های نابم یادی کنیم از آن قطار صبح صادق با خاطرات آن مسافرهای عاشق آن ها که راه دوست را پیدا نمودند راز و رموز عشق او را وا نمودند فرمان ساقی را تمامی گوش کردند از جام ساقی جرعه ای را نوش کردند رفتند تا دلدادگی باقی بماند تا این پیاله در کف ساقی بماند از پیش ما رفتند آن چابک سواران تا عرش اعلای خدا رفتند یاران رفتند تا عز و شرف بر جا بماند تا عشق و ایثار و وفا بر پا بماند آن ها کتاب عشق را با خون نوشتند هر سطر آن را با گل مجنون سرشتند رفتند و عزت آفریدند آن سواران عزت به جان خود خریدند آن سواران مرغان عاشق جملگی پرواز کردند سوی دیار عاشقان، پر باز کردند از شهر ما رفتند آن یاران نامی همواره یاد سبزشان بادا گرامی محمدعلی یوسفی *** مرد ایرانی سلیمانی       سلام قاسم      کرمانی     شیرین کلام اسوه ایثار  و  ایمان  و  جهاد لایق  مدح  و  ثنا    و  احترام ای   دلاور   مرد   میدان   نبرد ای  سراپا  عشق، سرباز   امام افتخار شیعه، مردی را چه خوب کرده ایی در حق ملت ها تمام بی خبر رفتی سفر، غرق به خون آمدی    اینک، نکردی   تازه   کام عالِم    ربانی     نیکو   سرشت قوم  فاسق  را   نمودی شادکام زود  پیوستی  به  یاران  شهید آرزویت بود  دائم  خوش مرام پس  مبارکباد    سردار   رشید رهرو  دین  محمد(ص)  این مقام کرده سنگینی غم جانسوز عشق روی دوش مسلمین هر صبح و شام عطر  و  بوی   کربلا  این  روزها می رسد قدری  مداوم  بر مشام گر چه ایران شد  سرای غم   ولی مهد  شیران  دلیر  است  و بنام با  قیام   شیرمردانی   غیور دولت  غاسب  نمی آرد  دوام خون حق  بی شک  نمی ماند زمین قاتل  غدّار   می افتد   به   دام عاملان   فتنه  و   آشوب    را عاقبت  مغلوب   بنماید  نظام هر که با  آل علی(ع)  افتاد  دَر  می شود  له  عاقبت  در  زیر گام پشت ما گرم است بعد از لطف حق بر شهیدان ، سیصد  و چندی امام روز  وصل  یار ،  در  عصر ظهور از  منافق   سخت   گیریم انتقام مرگ بر مستکبر  و  آل صعود مرگ بر کفتار  پَست  بی مرام کرد  هر  قشر  و  زبانی داغدار یک زنی شیطان صفت همچون حُطام ملت    نادان     دَر بَند    ترامپ او شما را  کرده   بی اندازه خام این شغال شوم ، شیطان رجیم در پلیدی شهره خاص است و عام مرد بی تدبیر و پستی همچو او می شود  آویز  آخر  پشت بام می شود   تاوان   اشک  رهبرم خنجری  بر قلب   تاریک حُکام بانگ یازینب(ص)شعار یاحسین(ع) کرد خواب از چشم شیّادان حرام گر  به خون افتاد  مرد بت شکن تا  ابد ،  هرگز  نمی افتد  زِ  نام مثل زهرا(س)  همسر  شیر خدا شد  شبانه  دفن   آن  مرد قیام خورد  تاریخ بشر  از نو   ورق با  رشادت های  مردی  ناتمام حافظ    قرآن ،   علمدار    شهید ما  هوادار   تو  هستیم   و  غلام خون دلها  خورد از هر سو وطن چشم  پوشیدیم   روی  هر کدام تا  خلیج  آبی    مشهور   فارس دست  مزدوران  نیفتد در ختام جمعه  یعنی  عالَمی  چشم انتظار بی قرار  غنچه ایی خوشبو  مدام شاید  آرد  قاصدک  پیغام  دوست بغض  دیرین  گلو  را   کرد  رام با  ظهور  آخرین ،  موعود حق زخم های  کهنه   یابد   التیام رضیه رستگار *** ای پاسدار آب و آیینه؛ با تو هوای کشورم صافه انگار دست عمه ی سادات، شال سلحشوریتو می بافه تو عاشق این آب و این خاکی؛ پایِ وطن بی عشق؛ مصدومه مشق شهادت واسه تو ساده س؛ وقتی دلت با اشک مظلومه هر نقشه ای زیر سر دشمن، حتی پشیزی هم نمی ارزه وقتی زمین با این همه هیبت، زیر قدم های تو می لرزه از خود گذشتن راحته وقتی، بی وقفه سرباز ولی باشی با زورگویی ها نمی سازی؛ تا پیرو سید علی باشی فانوس می ذاری جلو پامون، وقتی هوای آسمون شومه تا جون پناه مردمت هستی، ایران همیشه امن و آرومه مکر و فریب و حیله یعنی که، دشمن دو پهلو حرفشو گفته نقش بر آبه نقشه شون وقتی، پرچم به دستای تو می افته وقتی لباس رزم می پوشی، هر شورشی هم باشه؛ سرکوبه انگار دنیا رو بهت میدن، وقتی که حال مردمت خوبه ای پاسدار آب و آیینه، با تو هوای کشورم صافه انگار هر شب عمه ی سادات، شال سلحشوریتو می بافه طاهره کاظم‌نژادی (طلا کاظمی) *** در زلال نگاه تو جاریست روشنای امید جان افروز  چشمهایت حکایتی دارند  شرح درد تو قصه ای جانسوز خاطراتی که رد غم دارند در سفرهای دور یا نزدیک هم پدر بوده ای تو هم مادر مثل شمعی به جاده ای تاریک پا به پای صفای بچگی ام راه رفتن زمین نخوردن ها از تو آموختم قوی بودن نام سختی ولی نبردن را تا رسیدن به شور مدرسه با مشق های شب و تب بسیار هفته هایی که راهیَم کردی در نبودم تو هم شدی بیمار پای امضای کارنامه ولی قلمت روی نامه می چرخید تا مبادا کسی بفهمد که .. مادر اما چقدر می فهمید قد کشید این درخت زندگی ات تا که باشد برای تو یاور دست تو سایه ی سرم می شد قد تو هی خمیده تر مادر □□□ کوه بودی، صبور پا برجا بی کسی ها عجیب پیرت کرد آرزویت همیشه رفتن بود حرف بابا ولی اسیرت کرد حرف های وداع یادت ماند: که جگر گوشه ام به دست تو می روم حافظ وطن باشم دلم اما اسیر و مست تو با نگاهی در آخرین لبخند شانه هایت تکان تکان خوردند نور امید بازگشت پدر در دلت ذره ذره پژمردند قصه اما ادامه اش غمگین! تک درخت و کبوتری تنها روی بالَش نشان زخم عشق "درد هجری کشیده نا پیدا" * قاب چشمان خیس من مادر پر شد از عکس واپسین دیدار پر زدی تا تو هم شدی حالا جفت بابا به روی این دیدار.. معصومه بهمنی *** تقدیم به روح بی‌نهایت شهدای گمنام دلداده ناآشنای شهر طوفان جاری‌ترین لحظه‌ها از نسل باران وقتی که می‌رفتی به سمت معبر خون درگیر و دار التهاب و اوج طوفان انگار با قلبت سرودی آسمان را دور مدار عاشقی با نور عرفان در واژه‌های تو زمین نامی دگر داشت پروانه‌ای بودی میان شعله رقصان خواندی سرود سرخ غیرت را زمانی که پاره می‌شد سینه‌ها با دست شیطان با بال‌های زخمی‌ات یک‌باره رفتی تا امتداد عاشقی تا قلب قرآن گمنام‌تر از هر کبوتر هر شقایق بر سینه‌ات داری مدال نام انسان در ندبه‌های سبزمان جاریست روحت ای جمعه‌ها را منتظر با‌ عشق پنهان زهرا کرمی *** بوی گلزار شهیدان، بوی عطر لاله‌زاران دل و شیدایی و ایمان، چشم آسمان و باران... نفس گل است و پاییز، شهر و زردی و خزانش یاد باران است و یاران، قصه‌ی زمین و جانش... عطر نینوای احساس، یاس گلزار شهیدان کوچ و حجله و جوانان، حرمت خاک سعیدان... آسمان فطرت و عشق، ناز خاکی کریمان چشم نیکوی عزیزان، خود گذشتن سَلیمان... حاجت وصل خدا بود، حرمت فردای ایران راز عرفان شهیدان، در سلوک و راه پیران... خاک مجنون و شلمچه، آه مادرانه‌ها بود دهلران و فکه و عشق، قاصد جوانه‌ها بود... کربلای خاک ایران، خاطرات پاک شیران پدران و راه ایثار، حرمت خاک دلیران... محمدرسول شکرگذار *** به غواصان شهید کربلای چهار: باز هم یک جهان معما را آسمانی پُر از تماشا را صد و هفتاد و پنج دریا را از دل خاک‌ها در آوردند   شهر را بوی سیب؛ پیچیده عطر گل‌ها عجیب! پیچیده بوی امن یجیب؛ پیچیده میوه‌هایی چه نوبر آوردند   گریه کن مادرم لباسش را استخوان‌های ناشناسش را چه کسی می‌دهد تقاصش را؟ از کجا این همه پر آوردند!؟  تلخیِ این همه ندیدن را روزهای پر از دویدن را دل در حسرتِ پریدن را آسمانی کبوتر آوردند   هفت دریای عشق را گشتند با هزاران دلیل برگشتند شاهدان همیشه‌ی دشتند معجزاتی فراتر آوردند   وطنم بی‌قرار خواهد ماند باز چشم انتظار خواهد ماند یادِ دریا کنار خواهد ماند ماهیانی که پَر درآوردند زهرا نعمتی ***