۰
plusresetminus

سیر آیات قرآنی در اندیشه‌های حافظ

تاریخ انتشارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۸ ساعت ۰۷:۴۷
فرهنگ ایران با همه زیبایی نهفته در سادگی حوض‌های آراسته با کاشی‌های نیلی که زیر سایه‌های خنک آسای چنارها و شاخه‌های رقصان درختان بید، ملاحتی وصف ناپذیر و طراوتی دل انگیز از کهن روزگاران خویش به یادگار دارد ، با قدمتی دیرینه‌تر، در پرتو اندیشه‌های ملی و در بستر فلسفه پویای اسلامی، قرن‌هاست منظومه خرد را مسخّر جلوه‌های با شکوه فرهنگستان این سرزمین خوش آوازه نموده است.
سیر آیات قرآنی در اندیشه‌های حافظ
به گزارش حافظ خبر، سرزمینی که دیرنده پای، با شکوهی همیشه جاوید، عظمت تاریخ خود را پیش چشم جهان به رخ می کشد. سرزمینی که در هجوم رعب انگیز تتاران ، در چکاچک شمشیرهای خون ریز مغولان، زیر سنگینی چرخ‌های  استبداد ،در کشاکش بیرحمانه قداران قدرت و کید حاسدانه مکاران مکنت ، زخمی از تیغ برنده ژولیدگان مقدس مآب، که از نشتر بیدادشان سیاوش‌ها در خون غلتیدند، بابک‌ها باده از جام  لاله  نوشیدند، منصورها بر دار شدند، عین القضات‌ها در آتش سوختند، و با این همه، آرش‌ها ایستادند ، رادمان‌ها رادمردی کردند، کاوه‌ها به میدان آمدند، بزرگمهرها مشعل علم افروختند . تا پس از محنتی به وسعت یک تاریخ، ملت عشق پدید آید و دولت ورد سدید، باشد که بر بلندای قله‌های سرفرازی، پرچم استیلای خویش را برافرازند. 

نمایی از گلستان نگارین فرهنگ ایران زمین، که قرن‌هاست جهان هنر پیش عظمت آن زانوی ادب بر زمین تکریم نهاده ، ادبیات فاخری است که گاه در زبان پهلوی و گاه در منش پارسی معاصر ، اندیشه‌ها را مجذوب خویش نموده است.

چرخ ادب فرهنگ ایران قرن‌های بسیار است که در گردش پرگار شاعران نامداریست که در مکتب اسلام، پرورش یافتند ، در پرتو آفتاب بدخشان جانفزای قرآن ، کان خرد  به لعل معرفت بیاراستند ، از چشمه تعالیم دینی، حیات معنوی نوشیدند، در میخانه وحدت کمر تقوا به خدمت بستند ، از آذرِ برزینِ مهر ، شعله عشق برگرفتند و در مجمر دل ،آتش طور برافروختند، مینای احساس در گلستان قدسی پروراندند تا آوای غزل‌هایشان پژواک معارف الهی باشد و شرار عشق در نیستان وجود افکندند تا نوای مثنوی شان سروش هاتف غیب گردد.

قصیده هایشان ترجمان درد عشق است و رباعیاتشان مرسِّم رنج هجران ، قلم هایشان آفرینشگر یادگارهایی ماندگاری است از طریق عرفان و قدمهایشان پویاگرسلوک عارفانه در اسفار اربعه ،   پای بر فرقدان نهاده، گلبانگ سربلندی می سرایند کین همه مستی و مستوری را جمله از دولت قرآن دارند . 

از آن پادشاهان ملک ادب و شاهدان بوستان غزل، که سحر نگاره هایش، دل می‌آراید و نفحات جانفزای کلامش، جان می پروراند،خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی است،که عمری،روزگار به موانست قرآن گذرانده و دل در بحرمکاشفت حق،روشن نموده است. 

در خم پس کوچه های قرن‌ها، در عبور نسل‌ها ، آنجا که فانوس ادب ، نور می پاشد به باغ  در گلستان غزل، در هیاهوی چکاوک‌ها ،  در سرور نغمه های عندلیب ،زیر چتر تاقدیس  شاخه های در هم سبز  رزان، شاعری رندانه گرد آلود فقر، گنج سلطانی به دست ،عهد با پیمانه بسته ، شرم از همت نموده، ساغر لاله به لب، روی برگردان ز بازی‌هایگردون چرخ  دون پرور مست و بی پروا از استنطاق سخت محتسب ، باده می نوشد هنوز ، باده ای سرشار از سرشاخه ی  یاقوت رز ، تا به رگ‌های غزل شور شیدایی دهد .

حافظ ؛ آن رندانه مستِ معتقد، آشنا با دولت قرآن؛ مرید راه عشق ، قلم  فرخ و فرخنده او ، خامه از جوهر بهار قرآن آکنده  داشته و کلام به دیبای آیات حق بیاراسته ، آنگونه که دانندگان اسرار غیب و خوانندگان سُوَر مهر،آثار نورانیت وحی را به روشنی در نگاشته هایش دیده و زبان به تحسین کلامش برگشوده اند.

فصاحت سخن و سماحت قلم او را ستوده و به تفحص ، زبان حامص او را در توصیف جمال یزدانی و تحریر  پیام قرآنی،ارج بسیار نهاده اند و به جِد و جهد کوشیده اند  تا عینیت کلام خدا را در گلبرگ‌های غزلیات فصیحش بیابند و شالوده استوارش را در حصن حصین منظوماتش بیابند.

 بر این سیاق حَسین، تدبری بایسته در ترجمان آیات و تاملی کاوشگرانه در غور ابیات صورت ضرورت دارد که شاید چندان در بضاعت این خامه سرگردان نباشد.

صنع قلم حافظ از کلک مخزن اسرار،که گاه با ملمعات بی نظیر در آمیخته  و گاه  در مرصعات جمیل دست آویخته، گاه ازباده ترصیع نوشیده و گاه زنار تعلیل به کرشمه بسته، رندانه گیسوی غزل بر خاک قدوم یار می افشاند و مستانه  سحر کلام به جلوه های نغز آیات کریمه، می آراید و خوانندگان را حظی افزون می بخشد.

 حافظ که در ویرانه دل گنج  غم عشق نهفته و دور از چشم محتسب از سبوی لاله ، باده صبر در قدح جان ریخته است، در پی چشمه جوشان هور، نیمه شب، کلاه سروری  بر سر و شولای بندگی بر تن، شوکت شاهی وانهاده ، تا پیش از فنای عالم فانی، بر آستانه تسلیم سرنهاده باشد .

 کامیابی را در محنت گاه صبر می جوید که استعینوا باصبر و الصلوه صبر کن حافظ به سختی روز و شب ، عاقبت روزی بیابی کام را . طبیب عشق، دیرینه یار حافظ در خلوت انس او با معبود است، زخمهای دل و آشفتگی های دوران پیش او می نهد و عقده دل می گشاید و می‌داند طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک، چو درد در تو نبیند  که را دوا بکند و قال ربکم ادعونی استجب لکم . قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاماً درس سحر در ره میخانه می‌نهد و جان در سر یکتاگوهر دردانه ، دل به تولای دوست می سپارد و  عقل از اندیشه مکر دشمن می رهاند ، بی آنکه باکی به دل داشته باشد ؛ بر ایوان طربخانه دوست، مصحف پیش دیده گشوده می سراید : که هزار دشمن ار می کنند قصد هلاک /گرم تو دوست بمانی ندارم از دشمن باک وَإِن یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِن یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَی کُلِّشَیْءٍقدیر . 

حافظ ملول از زهد خشک زاهدان عبوس و مسرور از مستی رندان عالم سوز،قلم عتاب بر راه ناصواب عابدان مصلحت اندیش، می کشد و گشایش اسباب نیاز بر درگه ارباب بی نیاز را راه وصول مقصود می‌شناسد.

زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه / رند ار ره نیاز به دارالسلام رفت که لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ. در بهاری که  گل بر مرکب باد  می نشیند و گلزار بر  اریکه ناز تکیه میزند، زاغ کلک حافظ بر دفتر روزگار نقش خاتم می‌زند ودر هوای کوی سبا  بر مرکب مور می نشیند بدان امید که بخت به یاریش آید و صبا به همرهیش زلف بگشاید، تا با سلیمان گل همراه شود و وَ لِسُلَیْمَانَ‌ الرِّیحَ‌ عَاصِفَةً تَجْرِی‌ بِأَمْرِهِ‌ إِلَی‌ الْأَرْضِ‌ الَّتِی‌ بَارَکْنَا فِیهَا وَ کُنَّا بِکُلِ‌ شَیْ‌ءٍ عَالِمِینَ‌ 

چشم بر مرزع سبز فلک دوخته و نگاه شرم از مزروع خویش بر زمین افکنده، دیده بر ظلمت آسمان می‌دوزد تا مگر از گوشه شب، کوکب هدایت برون آید و شهاب ثاقب به مدد،  إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ کویر سینه سوزان پیش دیده فراخ آسمان می گشاید و سیلاب درد از دیده فرو می بارد  باشد که از ابر هدایت ،باران رحمت ببارد پیش از آنی که گرد  وجود به باد ممات زخاک حیات برآید . 

حافظ که میل باطن به تماشای یوسف ربانی دارد و دل به تمنای رخسار  شاهد سبحانی،عادات ناپسند نفسانی را چون برادران یوسف می‌داند که یعقوب دیده را از دیدار جمال جانان محروم می نمایند و  با شعله های حسد ،آتش حرمان در رخنه ایمان می افکنند.

یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی/ کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی ، از این روی صلاح کار در آن می‌داند به ترک صومعه ریا بپردازد و تن از  خرقه سالوس، رها بنماید تا چراغ دل به شمع افتاب رخسار دوست روشن کند ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد / چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَاوَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَبِهَا

سالک طریقت دوست  می‌داند معنی آب زندگی و روضه ارم را و می کوشد تا دیده جان بین بیابد از پرتو روی حبیب که لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ  عالم رندی  نزد او به از تقوای بی پرواست عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت / که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت  . وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ اُخْرَی

 ویرانه‌های رنج نزد او پربها تر از خزانه گنج ، پادشاه عشق را ارجی است بیشتر از آنکه در حصار خانقاه و خرابات به تصور آید که پرتو یار بر در و دیوار جهان افتاده است . در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست / هر جا که هست پرتو  روی حبیب هست فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَ‌ وَجْهُ‌ اللَّهِ‌ إِنَ‌ اللَّهَ‌ وَاسِعٌ‌ عَلِیمٌ‌  در محیط عشق از شعبده عقل می گریخت و  در نیل معرفت  از محیلت افسونگری . آن همه شعبده ها عقل که می‌کرد آنجا / سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد . فَأَلْقَیٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ. 

لهیب آتش  هجران و شوق کعبه دلدار، سحر کلام عارف شوریده را که عمری آتشکده دل به نور قرآن روشن داشته بود، چنان کرامتی بخشید که قرن‌ها پس از او نیز دل‌ها را به میقات نور می‌برد و خرد را به میعاد شور ، تا آنجا که گویی در خرابات مغان نور خدا میبینی . اینک پس از سده ها، هنوز خلوت شب‌های عاشقی با نور شمع غزلیات خواجه شیراز گره از زلف یار می گشاید و شبهای دراز هجران را به صبح وصل می‌رساند.

 گزافه نیست اگر راز این ماندگاری را در بیداری شب‌هایی بدانیم که جان به آتش آه می‌سوخت و تن به عبادت می‌سود تا نقد قلب از قلب  اهریمن ، ایمن بدارد و سرمایه عمر از ثمن بخس .  

 سعید نیاکوثری :  نویسنده و حافظ پژوه
کد مطلب : ۲۱۸۶۶
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما