۰
plusresetminus
یادداشتی از عبدالحسین پیروان؛

پدافند بسیجیان المهدی فارس در فاو – 1

تاریخ انتشارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۰۸
من با گروهان (سردار شهید) صمد فخار، به معاونت رحیم قنبری و عبدالرضا راهنده و در جایگاه پیک و بیسیم‌چی، در کنار اصغر شجاعی، از پادگان راهی اروند شدیم.
دفاع مقدس
دفاع مقدس
به گزارش حافظ خبر؛ خبر عملیات والفجر ۸ همه را خوشحال و هوایی کرده بود تا باز بار خود را به کوله‌پشتی خاطرات بر بندم و راهی جبهه شوم و این بار نیز گردان فجر، پادگان امام خمینی، جاده اهواز اندیمشک را پیش رو گرفتم...
چند روزی پس از رسیدن و انجام کارهای روزانه، سخن از گرفتن خط پدافندی فاو توسط گردان فجر شد. برای من دیدن آن منطقه خودش نعمتی بود؛ چرا که دیدن آن بدون داشتن برگه تردد، مشکل ساز می‌شد.
با گروهی از دوستان، برای پدافند به آنجا راهی شدیم.
کنار دوستان بودن خود زمینه افزایش توان روحی، روانی و شادابی بیشتر می‌شد. اگر چه گاهی در همین مسیرها، دوستانی را از دست می‌دادیم، باز بودن دیگر دوستان در کنار هم، بر روحیه‌مان می‌افزود.
من با گروهان (سردار شهید) صمد فخار، به معاونت رحیم قنبری و عبدالرضا راهنده و در جایگاه پیک و بیسیم‌چی، در کنار اصغر شجاعی، از پادگان راهی اروند شدیم.
هرچند پیش از این بیشتر رفت و آمدهای‌مان با کامیون بود، که هیچ امکانات آسایشی نداشت؛ انگار باید در همه جا، از آغاز تا پایان، بچه‌ها با درد و رنج همراه باشند تا پاداش‌شان در پیشگاه خدا بیشتر شود.
این بار اتوبوس، آسایش بهتری برای ما هموار کرده بود؛ پس تا رسیدن، گاهی به نوحه و‌ گاهی به شوخی می‌گذشت. جایی در ردیف اخر اتوبوس برگزیدم و با گروهی از دوستان، هم‌نوا شدیم.
بارها، در راه آبادان رفته بودیم و دیگر چیزی دیدگان‌مان را به شگفتی نمی‌آورد و کمتر به آن نگاه می‌کردیم. با ورود به جاده آبادان – اروندکنار، نخلستان‌ها، چشم‌های‌مان را گرفتند تا به آن‌ها بنگریم. طبیعتی که کمتر دیده بودیم. نخلستان‌هایی که گاه، نیمی از سر نخل‌هایش بریده شده بود و یا جایگاه توپخانه ایران در حاشیه اروند...
اصغر شجاعی، چون همیشه دم گرفت و اشک به چشمان‌مان آورد... هنگام نوحه‌خوانی از یاران پاسخ می‌خواست: گفت عباس علمدار پسر  علی منم ... کم‌کم پاسخ‌ها را دیگرگونه دادم و از همان آخر اتوبوس این پاسخ دیگرگونه آغاز شد... پس از هر بند در پاسخ چیز دیگری گفته می‌شد... دیگر همه اتوبوس در پاسخ همراه ما شدند... او دفتر نوحه را به سوی من پرت کرد و گفت این کار فلانی است ... چون کار به شوخی کشیده شد، رحیم قنبری از وسط اتوبوس برخواست و دفتری در دست و گفت می‌خواهم نوحه بخوانم ولی همه همکاری کنند اول احساس می‌شد که کار جدی است... با آغاز خواندن، همه از خنده روده‌بر شدند... شعر به اینکه خانه‌ای خراب شده و شهرداری می‌خواد آوارش را بار کند و ..‌.
تا رسیدن به نهر حاج محمد، گاهی به گریه و گاهی به خنده گذشت.
نزدیک غروب بود که به جای استراحت شب رسیدیم... خانه‌های بدون پنجره و حفاظت از پشه‌ها...
نماز مغرب و عشا برپا شد.
پس از شام، سوره واقعه خواندیم و برای استراحت و خواب آماده شدیم؛هرچند مگر پشه‌ها می‌گذاشتند مهمانان تازه وارد استراحت کنند؛ باید از آنان با نیش سوزنی خود پذیرایی کنند. آتش و دود نیز نتوانست آنان را فراری دهد.
به هر گونه شب به صبح نزدیک شد. هنگامی که برای وضوی نماز صبح به سمت نهر رفتم، آب با سرعت زیادی در اروند می‌خروشید... کمی از نهر پایبن رفتم و وضویی ساختم و بالا آمدم.
با بالا آمدن خورشید، به همان جایی که وضو گرفته بودم، رفتم... شکر خدا کردم که پایم لیز نخورد و به درون آب نیفتادم؛ وگرنه کسی نمی‌دانست چگونه و ‌چه سرنوشتی داشته‌ام. از همین جا فهمیدم که اروند داستان جذر و مدش گونه دیگری دارد. پس باید عملیات والفجر ۸  هم ویژگی‌های ویژه خودش را داشته باشد و باید عبور از اروند وحشی در تاریخ جنگ و دفاع همیشه ماندگار بماند.
 به خط شدیم و به سوی قایق‌ها رفتیم تا به آن سوی اروند برویم. روز روشن اروند، با امواجش، ابهت خود را به رخ می‌کشید... آنی بی‌مبالاتی و کم‌دقتی، ممکن است تو را در آب وحشی فرو بلعد.
اکنون به یاد داشته باش که در شب، با اضطراب گلوله و آتش و خون، چه رخدادهایی خواهی دید... چیزی که یک سال پس از این، در شب کربلای چهار دیدیم...
به آن سوی آب رسیدیم و سوار بر تویوتا، تا مقر تاکتیکی که چون سوله بود، رفتیم. باید خود را به تندی در آن پناه می‌دادیم تا از ترکش در امان باشیم... این جا هم در ته سوله، سهم ما چند دوست شد... (سردار شهید) حبیب سیاوش، ‌قاسم بوستانی، اصغر شجاعی و ...
یکی دو روز در سوله ماندیم. قرار شد نیمه‌های شب به خط برویم.
فرمانده‌ای که بامداد آن روز ما را توجیه کرد، لهجه‌ای جهرمی داشت و ما باید خط را از گردانی که گمانم بچه‌های جهرم بودند، تحویل می‌گرفتیم.
کد مطلب : ۲۳۱۵۹
برچسب ها :
حافظ خبر حافظ نیوز حافظ‌خبر دفاع دفاع مقدس پدافند عبدالحسین پیروان بسیج لشکر ۳۳ المهدی (عج) تیپ ۳۳ المهدی تیپ المهدی عملیات والفجر ۸ والفجر 8 خوشحالی کوله‌پشتی خاطرات جبهه گردان فجر فجر سپاه فجر فارس پادگان امام خمینی پادگان خمینی امام خمینی امام‌خمینی اهواز جاده اندیمشک فاو روانی روحیه افزایش توان شاداب سردار شهید صمد فخار رحیم قنبری عبدالرضا راهنده پیک بیسیم‌چی اصغر شجاعی اروند اروندرود کامیون امکانات آسایش درد رنج همراه پیشگاه اتوبوس هموار نوحه شوخی هم‌نوا آبادان توپخانه نخلستان اشک نوحه‌خوانی یاران خنده روده‌بر شهرداری نهر حاج محمد گریه غروب استراحتگاه پنجره حفاظت پشه نماز مغرب عشا شام سوره واقعه خواب نیش پذیرایی دود فراری صبح وضو خورشید وحشی تاریخ معاصر تاریخ شفاهی ایران جنگ ماندگار ابهت گلوله اضطراب خون کربلای چهار تویوتا مقر سوله پناه ترکش سردار شهید حبیب سیاوش ‌قاسم بوستانی جهرمی جهرم فرمانده کازرون
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما