۰
plusresetminus
یادداشتی از سعید دهقانی؛

در نکوهش معلم‌های لوس

تاریخ انتشاردوشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۰۱:۴۹
«سعید دهقانی» در این یادداشت به آسیب‌شناسی نظام آموزشی کشور و نقش کم‌رنگ معلمان در روند پرورش فکری جامعه پرداخته است.
در نکوهش معلم‌های لوس

زمان جنگ، در مدرسه‌ها پناهگاهی زیرزمینی می‌ساختند تا بچه‌ها برای در امان ماندن از بمباران به آن پناه ببرند؛ زیرزمینی تاریک، نمور و ترسناک که به آن سیاه‌چال می‌گفتند. پس از پایان جنگ، یک مُشت روانی برای ترساندن بچه‌ها، آنها را تهدید به بردن در سیاه‌چال می‌کردند؛ این نوع تنبیه تا اواخر دهه هفتاد هم مرسوم بود. نمی‌دانم اگر جنگ نمی‌شد و سیاهچالی وجود نداشت، معلمان روانپریشمان از چه ابزار شکنجه‌ای استفاده می‌کردند. یکی از دوستان قدیمی به شوخی می‌گفت مداد، دم‌دستی‌ترین ابزار بود، اگر گیوتین دور و برشان پیدا می‌کردند دست بچه‌ها را زیرش می‌گذاشتند و در نتیجه خیلی از جوانان امروزی الآن بی‌دست بودند. اگر چه این گفته دوستم از سر شوخی و مطایبه بود، اما نمی‌توان منکر بی‌رحمی و توحشی بود که در کلاس درس بر ما روا می‌شد.
باور کنید معلمی فقط یک حرفه است، مثل خیاطی، پزشکی، شوفری و جوشکاری. هرچه به آن می‌بندند، بیشتر مانند بادمجان‌هایی است که درباریان دور بشقاب شاهان قاجار می‌چیندند. آن قدر به شغل معلمی قداست داده‌اند که هر که توی کلاس می‌رود را از اعوان و انصار شهید مطهری می‌دانند. اما آن شهید فلسفه‌دان کجا و برخی از معلمان امروزی کجا.
خدای نکرده، زبانم لال نمی‌خواهم بگویم همه معلمان و آموزگاران امروزی کارشان را بلد نیستند. قطعا آدم‌حسابی‌های فَت و فراوانی در این صنف زحمت می‌کشند. اما راستش را بخواهید به نظر من یک جای کار سال‌هاست که می‌لنگد. معلمی شغل انبیاست و انبیا در حکمت و علم و دانش سرآمدان زمان خود بودند. فرق می‌کردند با معلمانی که امروز یک تکه کاغذ با مهر وزارت علوم را به آموزش و پرورش نشان داده‌اند و توی کلاس درس می‌خواهند آگاهی بچه‌های ما را بالا ببرند. بروید توی یکی از مدارس شهر، با چند معلم گرم بگیرید و اعترافشان را بشنوید که آخرین کتابی که خوانده‌اند، چه بوده. از این هم که گذر کنیم، باز یک چیزهای دیگر نمی‌گذارد در مورد معلمان ننویسم. بگذارید همین اول کار و سرچراغی خاطره‌ای را برایتان تعریف کنم. سال دوم ابتدایی معلمی داشتیم که همیشه عصبانی بود و با توپ و تشر با ما رفتار می‌کرد. توی روستا زندگی می‌کردیم و تنها وسیله گرمایشی‌مان چراغ علاالدین وسط کلاس بود. حرف سال 78 است. یک بار بلند شد و از من چیزی پرسید؛ سؤالی که سال‌ها بعد فهمیدم در کتاب درسی هم اشتباه مطرح شده بود! وقتی پاسخ من را شنید برافروخته شد و دستم را توی علاالدین کرد. تا چند هفته تاول عفونی ناشی از سوختگی روی مچ دستم بود. خب، الحق و الانصاف انتظار دارید من برای این روانپریش که با تنبیه‌های سادیستی و مازویخستی‌ جگر ما را خون می‌کرد، استیکر قلب بفرستم و روز معلم را به او تبریک بگویم. البته که من این کار را همین دیروز کردم. اما هر چه زور زدم نتوانستم آن خاطره را از آرشیو ذهنم پاک کنم. به جان شما که برایم عزیزید کار سختی است. سرتان را درد نیاورم. غرضم از نوشتن این چند خط این بود که خدمت مبارکتان عرض کنم  نظام آموزشی ما هنوز معلم‌محور است و در چنین فضایی معلم یا آموزگار اگر از درون ناخوش باشد تأثیرات درازمدتی را در رفتار دانش‌آموز به وجود می‌آورد. آن روزها می‌آمد پای تخته، این روزها هم توی صفحه تبلت و گوشی هوشمند به بچه‌ها همان چیزهایی را می‌گوید که توی کتاب درسی نوشته شده. شاگرد هم باید آنها را به عنوان ختم کلام برتابد. انگار آیه قرآن نازل شده! نه پرسشی، نه چالشی، نه بحثی. هیچ! گویی معلم تبدیل شده به پیامبری که به زبان بچه‌ها وحی را از کتاب جغرافیا و علوم و ریاضی استخراج می‌کند. اشکال اینجاست که روحیه پرسشگری از بین می‌رود و کودکان و نوجوانان ما با جزم‌اندیشی و «حرف من حق است» خو می‌کنند. در حالی که سرشت علم پویاست و باید پرسید. ما سال‌هاست که نظام آموزشی فرانسه را در کشورمان پیاده کرده‌ایم و به مبتذل‌ترین شکلی آن را تنزل داده‌ایم. چه کسی گفته این مدل بهترین و کارآمدترین است. شما همین کشور هند را در نظر  بگیرید. زمانی که از زیر یوغ انگلیسی‌ها به در آمد، یک بزرگمرد خلاق که از رجال سیاسی آن مملکت بود آمد و روش آموزشی را دگرگون کرد. اهمیت کار «جواهرلعل نهرو» در نظامی که خود ساخته بود، این بود که معلم را به مثابه یک راهنما می‌پنداشت که درست در کنار دانش‌آموزان می‌نشست. حرکت جسورانه جناب نهرو آنجا ارزشمندتر می‌شود که دانش‌آموزان کتاب را می‌خواندند و به دنبال پرسش‌هایی می‌رفتند که از ذهنشان نشأت گرفته بود؛ در این میان راهنما هم نیمچه کمکی می‌کرد تا کار محصل آسان شود. در واقع او ماهی را صید نمی‌کرد و دودستی به دانش‌آموز بدهد، معلم ماهیگری را یاد می‌داد. همین پرسشگری و روحیه تحقیق در ژاپن هم وجود دارد. همین طور در بسیاری از نقاط دنیا. بچه‌های ما وقتی زنگ آخر به صدا در می‌آید با شور و هیجان از مدرسه بیرون می‌زنند، خیلی جاهای دیگر وقتی زنگ شروع کلاس می‌خورد چنین است. من خودم هم تا جایی یاد دارم قریب به اکثر همکلاسی‌هایم از مدرسه متنفر بودند. تأکید می‌کنم از مدرسه نه از علم‌آموزی و تحصیل.
در روز معلم که نمی‌شود حرف از «معلم بد» زد؛ چنان لایه‌ای از نور دور سر معلم‌ها گذاشته‌اند، که هرانتقادی به آنها با عتاب و خطاب، بی‌ادبانه و گاه مؤدبانه پاسخ داده می‌شود. من اما می‌خواهم دل به دریا بزنم و کمی با شما درددل کنم. راستش را بخواهید من هیچ وقت معلم خوب نداشتم. اصلا تمام دوره‌های تحصیلی را که مرور می‌کنم، یادم نمی‌آید به غیر از اول ابتدایی که حروف الفبا یادم دادم، چیز دیگری آموخته باشم. هرچه یاد گرفتم خودآموز بوده. البته بیچاره معلم‌هامان چیزی توی چنته نداشتند، سواد و معلوماتی نداشتند که بخواهند قسمتی‎اش را با ما شریک شوند. مدرکی، لیسانسی، فوق لیسانسی را به آموزش و پرورش ارائه داده بودند و معلم شده بودند؛ تکه‌کاغذهایی که هیچ تضمین بر باسواد بودن آنها نداشت. هنوز هم ندارد. یادم می‌آید معلم عزیزی در دوران دبیرستان داشتیم که ساده‌ترین پرسش‌ها را درباره درسی که ما می‌داد نمی‌توانست پاسخ دهد. فحاش و بددهن هم بود. کتکمان هم که می‌زد. اصلا گیرم هر بلایی سرمان می‌خواهد بیاورد اشکالی ندارد، مصیبت آنجاست که اصلا برای معلمی کم هستند. من و بسیاری از دوستانم که از نظام آموزشی خسته شده بودیم، به صورت خودآموز درس می‌خواندیم. در شیوه ما پرسشگری مهم بود و به دنبال چالش‌ها در متونی که می‌خواندیم بودیم؛ کاملا سرزنده و پویا... داشتم از جای دیگری می‌گفتم که از جای دیگری سر درآوردم. تقصیر خودم نیست که قلمم نافرمانی می‌کند. این شعارزدگی‌ها بد جور روی مخم است. «معلم عزیزم روزت مبارک» و از این جور جمله‌ها برای من گنگ و مبهم است. تا جایی یاد دارم به هیچ کدام از معلمانم چنین چیزی نگفتم. نه که قدرشناس نبودم، نه که از آنها بدم می‌آید. آنها هم آدم هستند و کرامت انسانی‌شان سر جا و محترم. عرضم چیز دیگری بود. البته نباید فراموش کنیم که همین قشر به اصطلاح فرهنگی، دو قورت و نیمشان هم باقی است که چرا به ما رسیدگی نمی‌شود. سلمنا. حقشان است. باید آنها هم مثل هر شهروند دیگری به حقوق مطلوبشان برسند. اما کدام معلم شایسته اعتراض است؟ معلم‌های ابتدایی و راهنمایی و دبیرستانم را که توی ذهنم قطار می‌کنم هیچ کس را پیدا نمی‌کنم. شما هم امتحان کنید، شاید موفق شدید.
والله اعلم بالصواب
سعید دهقانی
کد مطلب : ۲۳۴۷۴
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما