۰
plusresetminus
یادداشتی از محمدمهدی اسدزاده؛

مصدق و کودتای 3 اسفند 1299

مولف : محمدمهدی اسدزاده
تاریخ انتشاريکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۰۹:۴۳
خواستم عرض کنم که کودتا در شب سوم حوت شد و فرمان شاه در ششم حوت به ولایات مخابره شد. پس فرمان شاه بعد از کودتا بوده و در نتیجه کودتا بوده. اگر فرمان شاه در اثر کودتا نبود، چطور مدیر روزنامه رعد، رئیس­‌الوزرا می­‌شد؟
دکتر محمد مصدق، سید ضیاءالدین طباطبایی
دکتر محمد مصدق، سید ضیاءالدین طباطبایی
به گزارش حافظ خبر؛ دکتر مصدق در بازگشتش از فرنگ، راه بوشهر تا تهران، در شیراز اندکی توقف می‌کند. در همین ایام، بزرگان فارس از او می‌خواهند تا به جای دایی خویش، فرمانفرما، که در جنگ و گریزها طرف انگلیس را گرفته بود، والی فارس شود.
در همین ایام مصدق توانسته بود فارس و بوشهر را آرام کند. آرامشی که بدون جانب‌داری واضح و روشنی از هر دو سو، بر فارس و بوشهر سایه افکند. آرامشی که با آزادی برخی از مبارزان جنوب، طعم شیرنی یافت.
در واقع مصدق توانسته بود با میانه گرفتن، هر دو سوی ماجرا، آرامش را به فارس آورد.
با کودتای 3 اسفند 1299، یعنی تنها 5 ماه و نیم پس از این که مصدق استاندار فارس می‌شود، از استانداری فارس کناره می‌گیرد تا با دولت کودتا همکاری نکند.

پایگاه اینترنتی کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی در 17 مرداد 1396 سندی را با عنوان: "مشروح مذاکرات مجلس ملى، دوره‏14/ جلسه: 3 صورت مشروح مجلس روز سه‌شنبه 16 اسفندماه 1323/ فهرست مطالب: 1- تصویب صورت مجلس‏ 2- راجع به استوارنامه آقاى سید ضیاء‌الدین طباطبایى ‏3 - موقع و دستور جلسه- ختم جلسه‏" در بند دوم یعنی "مذاکره راجع به استوار‌نامه آقاى سید ضیاء‌الدین طباطبایی" منتشر کرد که سخنان دکتر محمد مصدق، نماینده وقت مجلس شورای ملی که در بازه کودتای 3 اسفند 1299، استاندار فارس بود، از مهم‌ترین سخنرانی‌های آن روز مجلس است.

در مصدق در ابتدای سخنان خود چنین می گوید:

دکتر مصدق- دفاع از وطن واجب عینى نیست واجب کفایى است. اگر یک نفر حاضر شد که دفاع از وطن بکند، از گردن دیگران ساقط مى‌شود. من می­‌خواهم در راه وطن شربت شهادت را بچشم. من می­‌خواهم در راه وطن بمیرم. من می‌­خواهم در قبرستان شهداى آزادى دفن بشوم. من تا آخر عمر براى دفاع از وطن حاضر می‌­باشم. در روزنامه رعد امروز دیدم که اقدامات آقاى سید ضیاء‌الدین طباطبایی را به مدرک فرمان شاه قرار داده بودند که چون شاه فرمانى به ایشان دادند، ایشان هم اقداماتى نموده‌­اند. خواستم عرض کنم که کودتا در شب سوم حوت شد و فرمان شاه در ششم حوت به ولایات مخابره شد. پس فرمان شاه بعد از کودتا بوده و در نتیجه کودتا بوده. اگر فرمان شاه در اثر کودتا نبود، چطور مدیر روزنامه رعد، رئیس­‌الوزرا می­‌شد؟ دیگر آدم با سابقه و یا قبول عامه‌­اى نبود که ایشان بیایند و رئیس­‌الوزرا بشوند! در آن فرمان به ایشان مأموریت انجام ریاست وزرایى دادند. کدام سابقه حکم می‌کرد که رئیس‌­الوزرا مردم را حبس بکند؟ مردم را گرفتار بکند؟ نیک و بد را با هم بسوزاند؟ آقا یک روزنامه­‌نویس بودند و فرمانده قوا نبودند؛ با چه وسیله قشونى که در تحت سرپرستى کلنل ایمانس انگلیسى بوده در تحت اختیار آوردند؟ اگر قشونى که در تحت اختیار داشتند به امر آقا بوده، که آقا قرارداد را ملغى فرمودند. وقتى که تلگراف آقا به شیراز رسید، قنسول انگلیس گفت که مرده‌گربه را کسى چوب نمی‌­زند. قرارداد مرده بود محتاج به موت نبود، قرارداد را کى بسته بود؟ وثوق‌­الدوله و سرپرستى کاکس که نظر استعمار داشت؛ ولى همه مأمورین انگلیسى صاحب این نظر نیستند. بنده مأمورین خوب از انگلستان دیده‌­ام. من مأمورین بسیار شریف و وطن‌دوست از انگلستان دیده‌ام. من مذاکراتى در شیراز و در تهران با این‌ها دارم. یک روزى ماژور هود قنسول انگلیس آمد به من گفت ما حکم داده‌ایم تنگستانى‌ها را بلند بکنند. من حالم به هم خورد. گفت شما چرا حال‌تان به هم خورد؟ گفتم چون این صحبتى که کردید نه در نفع شما بود نه در نفع ما. گفت توضیح بدهید. گفتم شما از پلیس جنوب شکایت دارید و می­‌گویید که پلیس جنوب در شیراز منفور است. پس وقتى که شما پلیس جنوب را مأمور بیشه تنگستان بکنید بر منفوریت آن‌ها افزوده می­‌شود. تنگستانى­‌ها اگر شرارت می­‌کنند من تصدیق می­‌کنم. اگر بعضى از آن‌ها راهزنى می­‌کنند، من تصدیق دارم. اگر آن‌ها را پلیس جنوب تنبیه کند، آن‌ها جزء شهدا و وطن‌­پرست‌­ها می‌­شوند و من راضى نیستم؛ ولى اگر من که والى هستم، آن‌ها را تنبیه کنم، به وظیفه خودم عمل کرده­‌ام و کار صحیحى کرده‌­ام. گفت توضیحات شما مرا قانع کرد. شما کار خودتان را بکنید. من از شما تشکر می­‌کنم. بعد از چند روز من تنگستان را امن کردم و ماژور هود آمد از من تشکر کرد. این سابقه‌­ای است که من با ماژور هود، قنسول انگلیسى دارم. با کلنل فریزر هم که امروز ماژر ژنرال فریزر شده، سابقه دارم. آقاى مؤید­الشریعه که یکى از ملاکین شیراز است، روزى که من استعفا داده بودم و هنوز شاه استعفاى مرا قبول نکرده بود، آمد به من شکایت کرد و گفت از پلیس جنوب شکایت دارم. گفتم شکایت خودتان را بگویید. گفت شب عید است و محصول من در اطراف شهر بلند است و آنجا می‌خواهند پلیس جنوب اسب‌­دوانى بکنند. من با پلیس جنوب هیچ مکاتبه رسمى نمی­‌کردم. ماژر ادریس میرزا که پسر وکیل‌السلطنه، وکیل دوره اول بود، او پلیس جنوب بود. به کلنل فریزر پیغام دادم که آقاى مؤیدالشریعه شکایت دارند که اراضى او به واسطه اسب‌دوانى از میان می‌­رود و زراعت او خراب می‌شود. کلنل به من پیغام داد بعد از این که اسب‌­دوانى در آنجا تمام شد مقوم می‌­فرستیم هر چه خسارت می­‌شود می­‌پردازیم. من خیال کردم که کار بزرگى براى مؤید­الشریعه انجام داده‌­ام. او را خواستم و به او گفتم. او گفت مقصود من انجام نشد. مقصود من این است که در این زمین اسب­‌دوانى نشود؛ اگر اسب‌­دوانى بشود، این عادت جارى خواهد شد و ملک من همیشه دچار این خسارت خواهد بود. گفتم والله بیش از این از من کارى ساخته نیست. روز بعد دعوتى از پلیس جنوب رسید که مرا دعوت به اسب‌دوانى کرده بودند. من روى کاغذ خصوصى براى پلیس جنوب نوشتم در جایى که ‏صاحبش راضى نیست، اسب­‌دوانى بشود و شما هم اجبارى ندارید در زمین مردم که راضى نیست اسب‌دوانى بکنید، من حاضر نمی­‌شوم. کلنل فریزر مرا پاى تلفن خواست و گفت کاغذ شما یک درس بزرگى براى من بود و فردا مى­‌آیم پیش شما و آنچه را که نظر دارید، انجام می‌­دهم. فردا آمد. یک نفر را هم آورد و گفت این کیست؟ گفتم این میرزا محمدخان زند، نماینده قوام‌­الملک است. گفت دیگر نماینده کیست؟ گفتم نماینده فرمانفرما هم هست. گفت اگر این نماینده فرمانفرما، بگوید که در سلطان‌آباد، ملک فرمانفرما، اسب­‌دوانى بکنیم. ضررى براى مالک نیست. شما به اسب‌­دوانى مى‌آید؟ گفتم البته. با این که تمام دعوت­‌ها براى فردا منتشر شده بود و تمام چادرها زده شده بود، جار زدند، تمام دعوت­‌ها را جمع کردند و براى سه روز دیگر اسب‌دوانى را در سلطان‌آباد قرار دادند و از من دعوت کردند و بنده حاضر شدم. این هم یک سابقه کلنل شریف انگلیسى است که در شیراز دیدم. دیگر از اشخاصى که من هرگز او را فراموش نمی‌­کنم و هیچ‌قت مراحم او را و محبت­‌هاى او را از نظر دور نمی‌­کنم، سر‌پرسى لرن، رئیس‌­الوزراى انگلیس است که حقیقتاً مرد بزرگى و وطن‌­پرستى است؛ که هر وقت مرا می­‌دید و من راجع به مملکت خودم با او صحبت می‌­کردم و در مصالح ایران با او نظریاتى می­‌گفتم، می­‌گفت من به شما تحسین می­‌کنم؛ که شما وطن خودت را دوست دارى. حالا این که از انگلیس­‌ها من تمجید می­‌کنم..."
مولف : محمدمهدی اسدزاده
کد مطلب : ۲۳۲۰۵
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما