ادب‌نامه شاعران فارس برای اربعین حسینی

5 مهر 1400 ساعت 12:38

به پاسداشت اربعین حسینی، برخی از شاعران فارس، سروده‌های خود را منتشر کردند.


به گزارش حافظ خبر؛ به پاسداشت اربعین حسینی، برخی از شاعران فارس، سروده‌های خود را منتشر کردند. این سروده‌ها به کوشش زلیخا بنی‌ایمان، گردآوری شده است.
تقدیم به  قهرمان کربلا حضرت زینب کبرا (س)
از سـفـر مي آید و رنـج سـفــر مي آورد
بـهـر ديـدار بـرادر چـشــم تـر مي آورد

جز حسينش هيچكس باور نمي كرد اينچنين
كـه دَمار از روزگــار خصــم در مي آورد

هيچكس باور نمي كرد اينكه با داغ حسين
لحظه اي عُمر اسارت را بـه سـر مي آورد

يا بـه هـرجا با غريو خطبـة خورشيدي اش
از بــراي خـرمن ظــالـم شَـــرر مي آورد

اربعيـني داغ هجــران را تحمُــل كرده است
اينك از ره مي رسد ، خونِ جگر مي آورد

سر بـه روي شـانـة خـاك برادر مي نهد
مثـل نِي از پَــردة دل نـالـه بر مي آورد

اشك مي ريزد ، فغان سر مي دهد با سوز و آه
تـا كـه ظلـم ظالمـان را در نظــر مي آورد

در كـنـار علقـمـه هنگـامه بـر پــا مي كند
بـرلب آب روان اشــك بـَصَــر مي آورد

خـوش روايت مي كند سـوز دل ام البنـين
تا كـه  آه و ناله از سـوز جگــر مي آورد

بـر  مـزار لا‌له هـــاي پـرپـر دشـت  بــلا
بلبــلانِ خستـة بشكسـتـه پَـــر مي آورد

انـقــلابي تازه بر پـا مي كند در سيـنـه ها
نــام  ليـــلا را  سـر قـبـر پسـر مي آورد

بي رقيه مي رسد از راه و بـا اندوه و درد
كـودكـان را بَهـــرِ ديــدار پــدر مي آورد

اين سفيـر انقلاب سـرخ عاشـورا  ، ز شـام
مي رسد وَ ز طفـل بي بـابـا خبـر مي آورد

داغ هفتاد و دو گل در سيـنه دارد وَز سفر
بــا سپــاه صبـر پيـغـام ظَـفَـــر مي آورد

گرچه اين بانو اسيـري رفته است  اما ز شـام
با جهـاد خويش گلبــانگ سحـر مي آورد

از سفـر مي آید و شمشيـر سـرخ انتقـام
از بـراي حـجـت ثـاني عَـشَـــر مي آورد

علی‌اکبر شجعان از استهبان
***
چشم هایت که تا ابد جاریست، امتداد حماسه ی دریاست
مثل یک نورِ تا ابد جاوید، باورت تا همیشه پابرجاست

ای شکوه قبیله ی خورشید، مادر شیر بچه های علی (ع)
اسوه ی صبر و اقتدار و یقین، در دلت، ام بی بنین غوغاست

بر لبانت نشسته آیه ی نور، دل به تقدیر آسمان دادی
آب و آیینه برده ای با خود، لحظه ی سخت ِ رفتن ِ سقاست

کاروان با نوای عباست، می رود سمت دجله های فرات
مانده پا در رکاب اربابش، نینوا را قیامتی برپاست

مادری و به رسم مادری ات، اِن یکادی... بلند  می خوانی
پسرت تا که می رود میدان، اشک هایت عجیب ناپیداست

می رسد از تبار آینه ها، خبری سرخ و جاری و ممتد
هی قدم می زنی به سمتِ دلت، بر لبان عشیره ذکر و دعاست

در میان قبیله افتاده است، اتفاقی به رنگ ِ خون خدا
از حسینم خبر چه آوری؟؟!! گفته ای و دلت پر از بلواست

همه را ای طلوع جاویدان، با نگاهت به صبر می خوانی
چشم هایت اگر چه بارانی، در دلت شوق دیدن مولاست


آه بانوی بی بنین بقیع، مرثیه خوان کربلای حسین (ع)
بعد عباس و ماجرای فرات، در دلت لحظه لحظه  عاشوراست

اعظم زارع از نی‌ریز
***
شعری ترین بهانه به ذهنم خطور کن
در دل نشین و سهم غزل را شعور کن
پرکن فضای باورم از بوسه خدا
در اشک من ترنم غم را مرور کن
درخون نشسته پنجره با ازدهام زخم
حالااز امتداد چکاوک عبور کن
ای سرخ شرم حادثه در ماجرای عشق
در شب خروش آینه اعجاز نور کن
ای آبروی آبی هروز آفتاب‌
گاهی درنگ در تب تیغ و غرور کن
می خواهم از در تو رسیدن به آسمان
ماه قبیله سایه شب را به گور کن
قلب مرا دوباره سفیر علم بدوش
در بی کرانه ترین غم صبور کن
می پوسم از نفس نفس هر  غبار شوم
این ابر تیره را تو از این سینه دور کن
ای ناگهان خطه جمعه سوار صبح
امشب بیا به باور شعرم ظهور کن
زهرا کرمی از نی‌ریز
***
باد پیچیده و آتش زده آن بال و پرت را
برخیز و ببین خستگیِ همسفرت را
هی چرخ بزن زمزمه کن بین اسیران
آرام کن این معرکه ی دور و برت را
آرام کن این معرکه را خسته ترینم
دریاب کمرتاشده ی خون جگرت را
آن تیر سه شعبه، هدف حرمله، اصغر
قنداقه ی خونین و گلوی پسرت را
پاهای پر از آبله، لبهای عطشناک
دستان قلم کرده ی قرص قمرت را
باران که نیامد همگی تشنه در این دشت
ای کاش کمی آب از آن چشم ترت را...
آن گوشه کنار بدنت هلهله برپاست
بزمی که گرفته است همه دور و برت را...
میمُرد برادر به خدا کاش که زینب
می مرد و نمی دید به آن نیزه سرت را...
فاطمه زردشتی نی‌ریزی از نی‌ریز
***
زبان حال حضرت زینب
یک اربعین غریب نشستم نیامدی
تنها و بی حبیب نشستم نیامدی
در انتظار مرهمی از دست های تو
با درد بی طبیب نشستم نیامدی
در این کویر منزجر و خشک و بی نشان
غرق خیال سیب نشستم نیامدی
ناچار در اسارت قصر یزیدیان
در جمع نا نجیب نشستم نیامدی
ساز دلم شکسته و دلتنگ در غم
آواز عندلیب نشستم نیامدی
دلتنگ چشم های تو بودم ولی چه حیف
بی بهره و نصیب نشستم نیامدی
آه ای تمام باور زینب حسین جان
در عشق بی نصیب نشستم نیامدی
لیلا فکور از شیراز
***
باغ می سوزد در اتش سینه سوزان  می شود
چشمهای باغبان از غصه گریان می شود

می کشد نقاش کینه طرحی از بغضی عمیق
باد فتنه می وزد آغاز توفان می شود

می تراود عطر مظلومیت از گل واژه ها
می رسد باران تیر و برگ ریزان می شود

بوی زخم یاس می آید کنار علقمه
فصل سرخ تشنگی بر سینه مهمان می شود

دید صحرا صحنه هفتادو دو ذبخ عظیم
بغض پنهان غدیر اینجا نمایان می شود

از هجوم رقص خنجرها به گرد شاه دین
در دل گودال بر پا عید قربان می شود

با نفس های سیاه و شوم توفان بلا
ای دریغا گیسوی گلها پریشان می شود

بعد از آن تقطیع خونین غزل های خدا
بر سر نی جلوه گر آیات قرآن می شود

پیکر خورشید افتاده در آغوش زمین
ماه تا سر می زند از شرم پنهان می شود

می چکد با درد و غم خونابه از چشم قلم
دفترم از فرط گریه خیس باران می شود  
زیبا جواهریان از استهبان
***
آن مرد رفت و ماند کلامش؛
«ما ملّتِ امام حسینیم»
اما، یکی از آینه پرسید:
«ما ملّتِ کدام حسینیم؟»

او با ستم، کنار نیامد
با جهل، سازگار نیامد
بی‌خود به کارزار نیامد
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

فرمود: «این که شیوۀ دین نیست
ای قوم! دینِ جدّ من این نیست!
دین با دروغ و حیله، عجین نیست»
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

فرمود: «اهلِ دین به زبانید
دنیاپرست کیست؟ همانید
دردا! شما حرام‌خورانید»
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

فرمود: «اگرچه اهلِ ریایید
هرچند دشمنانِ خدایید
تا وقت هست سوی من آیید!»
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

فرمود آن بهارِ یتیمان:
«جز مِهر، چیست معنیِ ایمان؟»
او بود از تبارِ کریمان
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

او دستگیرِ کارگران بود
پیگیرِ وضعِ کولبران بود
پشت و پناهِ دربه‌دران بود
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

او دم به دم، شعار نمی‌داد
در مسندش قرار نمی‌داد-
هرکس که دل به کار نمی‌داد
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

او خارِ چشمِ راهزنان بود
مغضوبِ اختلاس‌کُنان بود
حیدر چگونه بود؟ چنان بود
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

او بود هم‌نشینِ نداران
یارِ تمامِ بی‌کس‌وکاران
بارانِ مهربانِ بهاران...
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

او شیرِ روز و عابدِ شب بود
پاکیزه‌خویِ پاک‌نسب بود
تمثالِ بی‌مثالِ ادب بود
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

آن مردِ حق، علیهِ ضلالت...
آن نور، در برابرِ ظلمت...
جان داد و تن نداد به ذلّت
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

او «کُشتۀ فتاده به هامون»
او «صیدِ دست‌وپازده در خون»
ما کیستیم؟ عشقِ تریبون!
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

ما کیستیم؟ اهلِ تظاهر
ما کیستیم؟ مستِ تبختر
ما نیستیم مردِ تدبّر
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

ما غافل از مسیر و مرامش
بی‌بهره از پیامِ کلامش
تنها دکان زدیم به نامش
ما ملّتِ کدام حسینیم؟
مجتبی احمدی
***
ترانه پیاده روی اربعین
 زدم به جاده بی هوا
دلم هواتو کرده باز
اینجاس که معنی نمیده
رنج سفر راه دراز
 
فرش ستاره زیر پام
بال فرشته روسرم
دلم جلوتر ازمنه
راستی مگه کجا میرم؟
 
زدم به جاده بی هوا
بارون گرفت یواش یواش
زایر چشمای توام
خودت هوامو داشته باش!
 
هیشکی تو دنیای خدا
این همه عاشق نداره
با زایرای اربعین
جاده نفس کم میاره
 
قربون عاشقات برم
که گریه گریه سرخوشن
پای پیاده جون میدن
از شما دس نمی کشن!
 
یه عمریه شاعرتم
حالا که وقتش رسیده،
می خوام برات شعر بخونم
گریه امونم نمیده!
 
گریه امون نمیده من
شعرمو شعله ور کنم
شام خرابه رو بگم
قصه ی طشت و سر کنم
 
زدم به جاده بی هوا
دلم هواتو کرده باز
اینجاس که معنی نمیده
رنج سفر راه دراز
 
غلامرضا کافی
***
ازغیرت عاشقان جهان می جوشد
خورشید درون آسمان می جو شد
از  حرکت مشايه ی زوار حسین
پیوسته زمین از هیجان می جوشد

باعشق و امید و صبر، زائر هستیم
در راه امام خویش حاضر هستیم
مانند گذشته مان بداند دشمن
ما پیرو خط و مشی جابر هستیم

ما زائر آن قاری قرآن هستیم
موجیم و از تبار باران هستیم
امروز اگر که اربعینی بر پاست
مدیون  حماسه شهیدان هستیم

در اینجا خستگی معنا ندارد
کسی از بذل جان پروا ندارد
قلوب مومنین جمع است اینجا
که اینجا"من،خودم،تنها"ندارد

نگاهت غرق چشمان پدر شد
و از نورش وجودت شعله ور شد
در این جاده به یاد رنج هایت
دلم با غصه هایت همسفر شد

تمام ثروت سالانه اش را
و حتی خانه و کاشانه اش را
برای زائرانت وقف کرده
خوشا این همت جانانه اش را!

شکوه  جلوه ی ایثار اینجاست
خروش مردم بیدار اینجاست
نیاید هر که اینجا در زیان است
قدوم حضرت دلدار اینجاست

حیف است که ما فقط مخاطب باشیم
نوریم که روشنایی شب باشیم
دریای عظیم اربعین در پیش است
برخیز که از تبار زینب باشیم

غم تو رنگ و بویی ناب دارد
شکوهت جلوه ای نایاب دارد
ز هر سوی جهان زائر رسیده
و مغناطیس تو اعجاب دارد

سر آمده است دوره تنهایی
پیچیده میان عاشقان غوغایی
این حرکت دسته جمعی سربازان
یعنی که به زودی از سفر می آیی!

ز سوگت آسمان فریاد می زد
دل پیر و جوان فریاد می زد
مجسم شد برایش روضه هایت
که موکب  آن چنان  فریاد می زد

برخیز و ببین جاذبه مولا را
دشمن نکند دمی هراسان ما را
این حرکت عاشقانه ی مشایه
آورده به جوش خون صهیون ها را

طنین گام هایت دل نواز است
نگاه زائران غرق نیاز است
تو تنها مقصد این جاده هستی
همیشه پرچمت در اهتزاز است

آزاد ز بند هر اسارت هستید
مصداق دقیق این عبارت هستید:
در عرش خدا،میان این مشايه
پیوسته سزاوار بشارت هستید

خودت ما را به اینجا وصل کردی
از آن خشکی به دریا وصل کردی
عقیله!عمه ی سادات! ما را
به زیبایی غم ها وصل کردی

غروب کاروان در انتظار است
دل خورشید و صحرا بی قرار است
دلم می گوید اینجا در مسیری
که در این جا شمیم گام یار است

غذای نذری و خدام مشتاق
فداکاری،حلاوت های انفاق
تمامش ارمغان اربعین است
شده ست این جاده دانشگاه اخلاق

با عشق و امید و با هدف آمده ایم
از باب علوم،از نجف آمده ایم
ما مایه نابودی استکباریم
با پای پیاده صف به صف آمده ایم

آیینه صفت در طلب خورشیدیم
دیریست که ما منتظر تاییدیم
حالا که نصیبمان شده مشایه
ما مزد عزاداری خود را دیدیم

ز سوگت ناله را از سر گرفتیم
به سمت بارگاهت پر گرفتیم
برای پا نهادن در مسیرت
مدد از حضرت مادر گرفتیم
 
سارا رمضانی
***
زبان حال امام حسین با حضرت زینب در روز اربعین
آمدی آخر کنارم ، زینبم
ای زمادر   یادگارم، زینبم
روی خاک افتاده ام یک اربعین
خسته وچشم انتظارم ،زینبم
گرندارم سر که بوسم روی تو
پیش رویت شرمسارم، زینبم
چون نمی بینم به زیرچادرت
دختر بی گوشوارم ، زینبم
گرکه غارت  گشته ام من ،نیست باک
چون  تویی داروندارم، زینبم
پاک کن با دست های مادری
از تنم‌گردو غبارم، زینبم
روی خاکم لحظه ای سایه فکن
ای درخت سایه دارم، زینبم
سینه ی سوزان من آرام کن
ای تو آرام وقرارم، زینبم
یوسف گل  پیرهن را دیده ای
ای عزیز اشکبارم، زینبم
جامه ام را پاره پاره کرده اند
گرگهای بی شمارم، زینبم
بوریایی می شود پیراهنم
سایه ات سنگ مزارم، زینبم
بعد ازاین تو روضه خوانم می شوی
قصه گوی روزگارم ،زینبم
 
کاظم دهقانیان‌فرد از کازرون
***
هرکس نمی داند تب مستانه یعنی چه
دیوانه میداند فقط دیوانه یعنی چه
از شانه های بی سر لشکر نفهمیدم
معنای سرهای به روی شانه یعنی چه!
از مشک های آب پرسیدم شنیدم گفت؛
عباس میفهمد غم مردانه یعنی چه!
سقای من حتی خودش هم تشنه لب برگشت
با من بگو؛معنای سقاخانه یعنی چه؟
از پیکر صدپاره ی اکبر جهان دانست..
ویرانه ی ویرانه ی ویرانه یعنی چه!
از بی قراری های اصغر قلب زینب سوخت
تعبیر شمع و آتش و پروانه یعنی چه؟!
هرگز نمیرد آنکه....من در قلتگاه تو
دیدم یقینا مردن جانانه یعنی چه!
فائزه اندرز از نی‌ریز
***
چهل روز است زینب غم گرفته
غمی سنگین دراین عالم گرفته
بیا جابر به استقبال زینب
که این مَحمِل نشین ماتم گرفته
عباسعلی زارعی از نی‌ریز
***
شد اربعین شاه شهیدان
ارض و سما شد گریان و نالان
یک قافله آمد برون از شام غمبار
عازم به سوی مرقد سلطان عطشان
زینب چو آمد بر سر قبر برادر
گفتا برادر،  مولا حسین جان
بر خیز و بنگر بر حال خواهر
برگشتم از شام بلا با جمله یاران
با رأ س پاکت بوده ام منزل به منزل
دیدم بسی جور و جفا از قوم عدوان
همراه رأست بر سر نی  ای برادر
من بودم و جور و جفاهای یزیدان
از ضربت سیلی و زخم تازیانه
آزرده جسم و پیکرم ای ماه تابان
خواهی اگر آگه شوی از حال زارم
بیدادها بود و ستمهای فراوان
خون جگر خوردیم تا شد این سفر طی
من بودم و دلداری جمع اسیران
کنج خرابه منزل و مأوایمان شد
آنجا من و تیمار تن های یتیمان
بودم اسیر فرقه ملعون و کافر
هر روز و شب در آذر و رنج و پریشان
هر لحظه می بودیم در اندوه و وحشت
از جور و بیداد و ستم های پلیدان
پرسی اگر از حالم ای شاه یگانه
غم بود و آه و ناله و اندوه و افغان
کنج خرابه بودم و زخم زبان ها
با کودکان بی پناه و چشم گریان
جان ها به لب آمد از آزار و ستم ها
دیگر از احوالم مپرس ای شاه خوبان
در مجلس بزم یزید کافر و پست
رأس تو بود و کاخ رنگارنگ و الوان
رأس تو را دیدم میان طشت زرین
جاری به لب های تو بود آیات قرآن
در نیمه شب چشم رقیه چون سرت دید
 مشغول آه و ناله شد رفت از تنش جان
 کردم نهان در خاک تیره آن  عزیزم
باچشم خونبار و دلی خونین تر از آن
دیگر چه گویم از غم و اندوه و دردم
باید شکایت ها برم در نزد یزدان
تا او ستاند خون فرزندان زهرا
از فرقه کفر و پلیدان و یزیدان
فرمان دهد بهر ظهور حجت خویش
تا برکند بنیاد ظلم و جور،  آسان
وانگه به روز حشر و هنگام قیامت
گیرد به قهرش انتقام آن شهیدان
رسوا کندقوم دغلکار و ستمگر
جاری کند با حکمتش آتش بر آنان
اما برادر غم مخور کردم سیه روز
قوم ستمکار و یزید آن خصم نادان
با آتشین نطقم در ان مجلس که بودیم
رسوا نمودم هم یزید و.جمله خصمان
ثابت نمودم دختر شیر خدایم
کو در شجاعت اسوه بود و مرد میدان
خوارش نمودم آن چنان ان بی حیا را
در پیش چشم خاص و عام شام ویران
گفتم که ما آل رسولستیم و زهرا
کو را پرستش میکند هم جان و انسان
کردم سیه روزش به پیش چشم مردم
کز کار خود درمانده گردید و پشیمان
اکنون کنار مرقد پاکت رسیدم
ای شاه بی غسل و کفن ای شاه شاهان
تو قبله حاجات خلق عالمستی
انس و ملک محتاج لطفت هست و احسان
اما یزیدان ستمکار و دغلکار
در آتش قهر خدا هستند غلطان
تا عبرتی گردد برای خلق عالم
کاین است محصول و جزای کفر و ایمان
محمد جعفرپور از استهبان
***
 


کد مطلب: 23685

آدرس مطلب: https://www.hafezkhabar.ir/note/23685/ادب-نامه-شاعران-فارس-اربعین-حسینی

حافظ خبر
  https://www.hafezkhabar.ir