۰
plusresetminus

ادب‌نامه شاعران فارس در زادروز پیامبر مهربانی

تاریخ انتشاريکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰ ساعت ۲۱:۴۵
زلیخا بنی‌ایمان، در زادروز پیامبر اسلام (ص)، مجموعه‌ای از سروده‌های سراینده‌های استان فارس را در ستایش پیامبر رحمت(ص)، گردآوری کرده است .
ادب‌نامه شاعران پارسی
ادب‌نامه شاعران پارسی
به گزارش حافظ خبر؛ زلیخا بنی‌ایمان، در زادروز پیامبر اسلام (ص)، مجموعه‌ای از سروده‌های سراینده‌های استان فارس را در ستایش پیامبر رحمت(ص)، گردآوری کرده است که با هم می‌خوانیم:
امشب جهان منور از روی پیمبر است
شور و شعف به عالم و هم عرش داور است
ارض و سما فتاده در جشن و در سرور
روشن جهان زطلعت خورشید خاور است
مهتاب سر نزد چوهویدا شد آن رسول
شرمنده مه زطلعت
مولا و سرور است
هر جا چو گلشن است ز رخسار وطلعتش
گویی که مشک ناب به عالم سراسر است
خوشبو چو روضه رضوان بود جهان
گویی ز بوی جنت و فردوس برتراست
امشب چو روز فروزان بود جهان
زیرا ولادت مه و خورشید و اختر است
زیباست این جهان ز وجود مقدسش
ارض و سما و عرش ز نورش منور است
بت ها ز شوکتش همه افتاده بر زمین
تسلیم در برابرش هر شاه و افسر است
جبریل آمده تا به حضورش دهد سلام
زیرا نبی اکرم و مولا و رهبر است
بر عاشقان خجسته و بر شیعیان درود
زیرا که عید صادق و عید پیمبر است

محمد جعفرپور -استهبان
***
وه که چه بی نشان منم
ساحت کهکشان منم
اول سر خوشان منم
مست کشان کشان منم
بشکنم این خمار را

بحر بریز در سبو
تا بزنم به های و هو
قفل نهم به گفت وگو
چاک دهن کنم رفو
قی کنم اختیار را

بی خود ومست وگول به
سرخوش حال وهول به
عقل اگر ملول به
عشق که بلفضول به
تابرد اعتبار را

باده بیار ودم مزن
حال مرا به هم مزن
مرگ مرا رقم مزن
این همه بر سرم مزن
این من هوشیار را

:دامن خیس یک طرف
طبع خسیس یک طرف
نفس خبیث یک طرف
عقل حریص یک طرف
چاره کجا چهار را؟

چاره شوند نم نمک
شبهه وظن وریب وشک
گربمکم نمک نمک
با لب خشک خون ترک
آن لب خوشگوار را

حیف که نیست دسترس
آن لب ترد تازه رس
"باغ تفرج است و بس
میوه نمی دهد به کس"
تن زده هر چه خار را

لب چه وخوشگوار چه
بوس چه و کنار چه
عاشق وحال زار چه
این همه وصف یار چه
سرببراین نگار را

خیز ونفس گدازه کن
موج خیال تازه کن
خاک بر این جنازه کن
نیت استعاذه کن
رحمت کردگار را

رحمت عام می رسد
لطف تمام می رسد
خیر انام می رسد
حسن ختام می رسد
سلسله کبار را

خیز به اشتیاق نه !
جام به روی طاق نه
آینه در رواق نه
یراق بر براق نه موکب شهسوار را

خبر به کس کسان رسان
یابه خبررسان رسان
غاشیه برق سان رسان
عبقری حسان رسان
رف رف خضریار را

نوح به غم سپرده نه!
یوسف گرگ خورده نه
موسی آب برده نه
عیسی دل فسرده نه
هرچه از این قرار را

هرچه که شاه بنده اش
خود ز طراز تا حبش
هفت فلک به سکر وغش
ماه وستاره بنده وش
آن قرشی تبار را

هستی هست سربه سر
سایه اوست مختصر
رخت "مزمل" ش به بر
تاج" لعمرک" ش به سر
شارع شهریار را!

مشرق جان تهامه اش
مشق خداست نامه اش
بهشت با شمامه اش
عطر خوش عمامه اش
تاچه رسد بهار را

سایه ذات حق همو
صاحب نه طبق همو
سابق ما سبق همو
اول ما خلق همو
ساحت روزگار را


گفت به سطوت یقین
امین وحی آخرین :
"کنت نبی عالمین
آدم بین ماء و طین"
نازم افتخار را!

من که دم از ولا زدم
مست سبوی سرمدم
محو رخ محمدم
تشنه لطف احمدم
حسن ختام کار را


غلامرضا کافی - شیراز
***
روزی که تیغ ها به شبیخون برآوریم
با خون، دمارِ ماکِر و «مَکرون» برآوریم

اثبات کرده‌ایم که در روزِ ناگزیر اسبِ نفس بُریده به جیحون برآوریم


فَتحُ الفُتوح می‌کند اسلام، بی گمان
پرچم فَرازِ گنبدِ گردون برآوریم

دعوت کنیم عامِ بشر را به «لاشَریک»
آتش به شِرکْ خانه ی آمون برآوریم

چندی اگرچه گاوِ مُطَلّا به چَرچَر است
ساطور هم به کُشتنِ صَهیون برآوریم

سگهایِ لاس، لاغ به مهتاب می کشند
شیریم و در شَبانِ دُژَم، خون برآوریم

نام مُحمَّد است اَزل تا اَبَد به جا
از فخر، سر به عرشِ هُمایون برآوریم

نامِ مُحمَّد است قَرَنفُل به بادها
با عطر بیزِ اَبر، به هامون برآوریم

نامِ مُحمَّد است اَذان بر اذان، بلند
آن را به هفت گنبدِ گردون برآوریم

نامِ مُحمَّد است که حرزِ یگانه است
باری چه حاجت است که اَفسون برآوریم

نامِ مُحمَّد است که دریای رحمت است
اکنون بیا که لُؤلُؤِ مَکنون برآوریم

نامِ مُحمَّد است که طوفانِ خاطر است
شعری اگر زِ شعشعه مَشحون برآوریم

بادا که در تَوَسُّلِ آن نامِ مهربان
خود، سر از این گَریوه ی طاعون برآوریم

جان می دهیم و دست از آن گُل نمی کشیم
تا روزِ حَشر، چهره ی گلگون برآوریم

دل، مُژده داده است که نامِ دوباره اش
از کعبه ی شریف، هم ایدون برآوریم!

غلامرضا کافی -شیراز
***
هرچه ذوقِ دیدنش را اشک پرپر کرده اند
سیرِ حیرت خانه یِ بالِ کبوتر کرده اند

بالِ طاووسی که رنگ افشانی دیدارِ اوست
طوطیانِ خانه یِ آیینه باور کرده اند

جزکه تارِ شعله در پیراهنِ فانوس نیست
لانه ی ققنوس را آتش مقدّر کرده اند

این شباویزان که شبگاهان هوالحق می زنند
رخنه در ذکرِ اناالحقِ قلندر کرده اند

شعله ی جانی که دودِ عودِ آن تا دور هاست
شاعران زلفِ غزل برآن معطر کرده اند

باخیالِ خالِ در خاطرسپندِ رویِ دوست
آتشی درسینه یِ سوزانِ مجمر کرده اند

طعم شوقی را که دارد لعلِ آتشگون او
جوهرِ جان را مُذاب از شعله یِ تَر کرده اند

هرچه می بوسم لبِ اورا زِ خود وامی روم
آه از آن جان ها که با این ذوق، پَرپَر کرده اند!

کیست این با نازِ حور آغشته طبعِ نازُکَش
کز لبش طعمِ عسل در کامِ کوثر کرده اند؟

کاتبانِ مَدِّ بسمِ اللّه الرَّحمن الرَّحیم
لیقه از گیسویِ او در مشک و عنبر کرده اند

ازغبار نازِ او زیور به هستی بسته اند
از بلندِقامتش اللّهُ اَکبَر کرده اند

تابگردد آسمان بر گردِ آن خورشیدِ مَحض
این بلندِ طارم-آبی را مُدوَّر کرده اند

خشک شد دریا شبی کز نامِ او لب تازه کرد
دامنِ من را ولی دریایِ گوهر کرده اند

نیست این معنی که نازِ سایه اش در پی نبود
هردو هستی سایه یِ اورا مصور کرده اند

جوششی از فطرتش را وام ِ طوفان داده اند
برقی از نعلِ بُراقَش وقفِ تندر کرده اند

زان شبِ شوقی که تَر مستی سبو در مِی شکست
ساقیان سُکرِ نگاهش را به ساغر کرده اند

می وزد گیسویِ خوشبویِ محمد از بهشت
خاک را در مَقدَمَش با گل برابر کرده اند

کافی از کُفواََ اَحد بر چشمِ احمد بوسه زد
این غزل در طبعش از آن درج گوهر کرده اند!

غلامرضا کافی - شیراز
***
جز عشق همدمي نشناسم براي دل
محرم نديده ام كه كنم ماجراي دل

تنها يكي بهانه اين بي قراري است
عطر محمد است كه در شهر جاري است

جاري است مثل خون به رگ استعاره ها
پيداست بر فراز تمام اشاره ها

##

اي مهر جاودان تو مقصود كائنات
اي انكه نور از لب تو مي مكد حيات

تو آن حقيقتي كه جهان ميهمان توست
فوق بشر تواي و نبوت نشان توست

اي كوه در برابر نام تو سر به زير
اي دشت پيش وسعت لطف تو چون كوير

اي جرعه نوش چشم سياهت پيمبران
مداح سربلند مقام تو شاعران

اي اعتبار گردش ليل و نهارها
اي شور و شوق بندگي حج گذارها

مجد تو سركشان جهان را مهار كرد
احساس عنكبوت تو را در حصار كرد

صبح از خلوص خنده تو افريده شد
مهر از مسير گوشه چشمت چكيده شد

خورشيد سايه اي به طواف طلوع تو
ايمان دو ركعت از جريان ركوع تو

وقتي كه عرش بوسه به پيشاني ات نهاد
معراج سر به پاي مسلماني ات نهاد

نون و قلم قباله اي از شرح دفترت
ماه و ستاره اينه گردان دخترت

ظهر جزيره منتظر يك نسيم بود
دنياي قهر تشنه خلق عظيم بود

روح الامين مكتب قول و قياسها
عين اليقين باور عرفان شناسها

در ذات چشمهاي تو مضمون آيه ها
محتاج چكه چكه نور تو سايه ها

تو آمدي و معني انسان رواج يافت
درد جهالت و تب انسان علاج شد

اي شبنم خيال تو سوداي ابرها
فرداي تشنه در تب فرداي ابرها


يك رايحه ز عطر تن تو بهشت شد
يك سطر سينه تو خط سرنوشت شد

صلو عليه گفتم و صلو و آل را
نشناسد استان محمد محال را .

مصيب صفری - شیراز
***
سر زد از آفاق جهان نوری مکرر
عشقی فرود آمد و شد آیینه گستر

دنیا گل افشانِ قدم های کسی شد
از جنس ایمان و غزل، از جنسِ باور؛

تا خاکِ مکه از وجودش جان بگیرد
جاری شود وحیِ خدا یک بار دیگر

در سرزمینِ دخترانِ رفته از یاد
گل ها بروید از دل و جانِ پیمبر

شوقی بهم تابیده تقویم جهان را
بگذار پا را ای زمین قدری فراتر

می آید از بالا بلندی ها صدایی
پر می زند از آسمان مشتی کبوتر

در دست های آمنه یک کهکشان مهر
از عطرِ خوش بویش شده دنیا معطر

گهواره ی تاریخ می‌جنبد و آرام
خوابیده در آن کودکی با دستِ مادر

سهم تمام دختران را داده لبخند
سهم دل آل زمین نور است و کوثر

باریده بر قلب همه باران رحمت
آری گلستان می شود دنیا سراسر



اعظم زارع /نی ریز


عشق میخواست تو را سجده کند کم آورد
نور پیدا شدو آغوش دمادم آورد

مهر تابید به گهواره ی هستی آنگاه
مکه لبخند زنان آیت و شبنم آورد

جشن برپا شد و باران گلاب آوردند
پنجره باز شد و مژده خاتم آورد

کودکی واسطه ی مهر شد و با لبخند
آنچه را مظهر خوبی است به عالم آورد

عرش رخساره برافروخت، زمین گل انداخت
که خدا مردی از آیینه فراهم آورد

آه پیغمبر خوبی دلت آیینه ی عشق
آسمان خواست تو را سجده کند کم آورد

اعظم زارع /نی ریز

***
بخوان به نام خدا آیه آیه باران را
و بشکن این تب خوابی که کشته انسان را

بخوان به نام پریشان گیسوان حسین
بدم درون زمینی که مرده طوفان را

بلال کرده دلم را اذان چشمانت
همان تلاطم موجی که برده سلمان را

بیا به هرم همان داغ سینه های کبود
ببار بر دل من التهاب ایمان را

بهار باور من!عطر نام زیبایت
شکست بین دلم هیبت زمستان را

سارا رمضانی
***
بسته ام دل به بار عام حروف
مست مستم ولی زجام حروف

نقطه زیر بای بسم الله (١)
از تو شد ساخته تمام حروف

گشت مشتق اسامی حق از
بینات عجیب نام حروف (۲)

و در آغاز بود یک کلمه
نام تو آن کلام تام حروف (۳)

بر زبان رفت نام تان بر خواست
آفرینش به احترام حروف

سید الاوصیا علیِّ ولی
ای امام سخن امام حروف (۴)

ای ز یمن شما جهان بر پای
ای زنام شما قوام حروف. (۵)

اولين آفریده ای چنان که الف
اولین حرف در نظام حروف

نیست حرفی بدون تو ملفوظ
غور کن در حروف نام حروف (۶)

راز های مگوی بسیاری
هست پنهان در التزام حروف

‌کائنات از حروف پا برجاست
منسجم کون زانسجام حروف

الف و لام و فا. ست اسم الف
نام پاک تو فا و لام حروف. (٧)

سر مستودع خداست بتول
همسر مرتضی و مام حروف

حجت الحق علی الحجج زهراست
رمز فیض علی الدوام حروف

جور را ظالمانه دست زدند
قوم قاتل به قتل عام حروف

صبی من صبی زجور یهود
قتل من قتل تمام حروف

قطعه قطعه شدند چون یاسین
آه از کربلا و شام حروف

تو فقط ایستاده ای، قائم
در لوای شما تمام حروف

ای حروف مقطع مظلوم
میرسد روز انتقام حروف

زود باشد برآید و رقصد
آخرین تیغ از نیام حروف

آخرین حرف، حرف آخر را
می‌زند در جهان بنام حروف

حرف آخر ازآن موعود است
آخرین حرف در کلام حروف

در جهان حرف اوست مستولی
و جهان می‌شود به کام حروف

می‌شود خاک از فساد تهی
عدل و قسط است اگر پیام حروف

حکم بر کائنات خواهد راند
که نثارش بود سلام حروف

خاتم الاولیاست حضرت یاء
حسن مهدی بود ختام حروف

سید عبدالله حسینی

۱. در روایات فریقین متواتر آمده است که امام علی علیه السلام فرمودند تمام کتب سماوی در قرآن و تمام قرآن در حمد و تمام حمد در بسمله و تمام بسمله در باء آن خلاصه شده است و من نقطه زیر باء بسم الله هستم.
توضیح آن است که همانگونه که عالم تکوین از ذرات خلق شده است تمام علوم بشری نیز از نقطه بوجود آمده است.
همانطور که از ترکیب ذرات و اتم‌ها عناصر و از ترکیب عناصر مواد مختلف و از ترکیب مواد تمام اشیاء جهان خلق می‌شوند، از ترکیب نقطه ها خط و از تطور خطوط و نقطه ها حروف و کلمات و از کلمات دانش بشری بوجود می آید آنچنان که تمام اطلاعات کامپیوتری جهان از نقطه و خط که از آن اشتباها به صفر و یک تعبیر می‌کنند بوجود آمده است.
علی علیه السلام بر اساس این روایت نقطه آغاز کائنات و علوم بشری است.
۲. در علم الحروف باب مفصلی است در اسرار حروف. امثال محی الدین ابن عربی هر حرف را یک اسم از اسماء الهی می‌دانند. ابوی مکرم حضرت آیت الله نجفی کتابی نوشته اند در اشتقاق اسامی حسنای الهی از حروف الفبا و مرحوم حافظ رجب ابن محمد برسی حلی در کتاب وزین خویش مشارق انوار الیقین فی حقائق اسرار امیر المومنین برای هر حرف فصلی گشوده است و اسرار آن را گشوده است.
۳. ودر آغاز کلمه بود و کلمه خدا بود.
نخستین آیه انجیل.
۴و۷ . در علم الحروف و در سلسله حروف الف را سید الحروف می نامند. در سلسله ولایت هم علی علیه السلام را نیز سید الاولیاء می‌دانند. عجیب آنست که بینات حرف الف که سید الحروف است مساویست با نام مبارک علی (١١٠)
بدین صورت که حرف "ا“ را بسط حروفی می‌دهند و نام آن را بصورت جدا گانه می‌نویسند. (ا. ل.ف) در این سه حرف حرف"ا" را زُبُر، و حروف (ل.ف) را بینات می‌نامند. از این اسم زبر را حذف می‌کنند و بینات را میشمارند که مساوی است با (۱۱۰) و نام علی از آن استخراج می‌شود.
۵و۶. الف در حروف الفبا مساوی شد با علی. حالا برای تلفظ اسم سایر حروف ما از الف استفاده می‌کنیم مثلا برای تلفظ اسم حرف "ب" می‌گوئیم باء. که در آن از حرف الف و همزه که قرینه الف هست استفاده شده پس قوام حرف "ب" هم به الف هست. در تلفظ برخی از حروف از حرف الف استفاده نشده ولی حتما از حروفی استفاده شده که در آن الف بکار رفته مثل نون که در آن واو بکار رفته که حرف الف دارد. پس قوام همه حروف بصورت مستقیم یا بواسطه به کار برد حرف الف میباشد.
***
میلاد نور
جهان؛ غرق شب و خورشید می‌خواست
طلوع صبح؛ بی‌تردید می‌خواست

در آن غوغای یاس و نامرادی
نوید شادی و امید می‌خواست

جهان دیگری غرق گل و نور
سوای آنچه که می‌دید، می‌خواست

اسیر آن کویر درد؛ انسان
شگفتا باغ مروارید می‌خواست

زمستان بود و یخ‌بندان و آدم
بشارت از بهار و عید می‌خواست

دوباره عزت و پیروزی و مجد
دوباره دولت جاوید می‌خواست

جهان؛ غرق شب غم بود و انسان
در آن ظلمت‌سرا خورشید می‌خواست

به ناگه «نور» آمد؛ شد قیامت
رسید از راه؛ آن صبح کرامت

رسول نور؛ آمد غرق اعجاز
به تن پوشید شولای زعامت

زمان لبریز شد از شادی و عشق
جهان؛ سرشار از امن و سلامت

خدا تفویض کرد از غایت لطف
به او پیغمبری را با امامت

«محمد»؛ با سپاه نور آمد
قیامت شد؛ قیامت شد؛ قیامت

درود ای «آیت نور»؛ ای محمد
چراغ شام دیجور! ای محمد

تو شور و شادی و عشق جهانی
دل ما از تو پر شور؛ ای محمد

هراسی نیست از مرداب ظلمت
تویی دریایی از نور؛ ای محمد

زمین؛ سبز است از فیض حضورت
جهان با توست مسرور؛ ای محمد

سلیمان جهانی؛ صد چو حاتم
همه پیش تو چون مور؛ ای محمد

ثناگوی تو تا روز قیامت
خدا و آدم و حور؛ ای محمد

به مدحت گر کسی یک بیت گوید
به پیش توست ماجور؛ ای محمد

دعایم این که فردا من نباشم
ز دیدار تو مهجور؛ ای محمد

«محمد»؛ «یا محمد»؛ «یا محمد»
ز ما بر تو درود و حمد بی‌حد

مبارک باد میلاد سعیدت
چنین عید خوش غرق نویدت

عبدالحسین خادم‌الحسینی
***
گلستان احد

 
 در گل احمد  گلستان احد را یافتم
کوثر دریای الله وا لصمد  را یافتم

خواستم سجده کنم برقامتِ فرمود لا
 بنده را با سجده کردن میکنی شرک خدا

چشم وا کردم دل از نور خرد آگاه شد
 واقف از پیغبری های  رسول  الله شد

بر نتابد سایه  را  آیینه ی آن پاک  راد
 با کسی  جز واحد  وحدت ندارد اتحاد

نور مهرش بر دلم تابید تسلیمش شدم
 تشنه ی سر چشمه ی تمجید و تکریمش شدم

کل هستی را به قرآنش مدون دیده ام
 رستگاری را در این مجموعه ایمن دیده ام

تشنه ی آیات  هستی بخش شیرینش  منم
  کشته ی احکام انسان ساز دیرینش منم

کفرسوزی می کند با منطقِ احسان خویش
دیگران را دوست دارد بیشتراز جان خویش

صوت قرآنش  به چالش می کشد داوود را
کیست تا با شدحریف آن  نغمه ی مسعود را

صورت زیبا تراز یوسف  محمد را ببین
برهمه پیغمبران صدر و سرآمد را ببین

این  دلم دارد  هوای می گساری می کند
هر که از جامش نمی نوشد خماری می کند

  دوست دارم بلبل  مستش غزلخوانی کند
 تا دلم با صوت  قرآنش مسلمانی کند

 آ مدم تا شاعر بزم فراخوانش  شوم
 حمد گو ی سوره ی توحید و رحمانش شوم

  با خدا جز او کسی  همسفره هم  جام نیست
  بی محمدنامه ، روح هیچکس آرام نیست

او که یخ را آفتابش آب  جاری  می کند
  تابش  رویش زمستان را بهاری می کند

با اشارات سر انگشتش دو نیمه ماه شد
پاسدار حرمت عشقش ولی الله شد
 
ذکر صلو یش  مداوم می طراود از لبم
تا نفس دارم  سزاوار همین تاب و تبم

کار وصل وهجر را آرام و آسان می کند
اوبلال زاغ  را  دلدار خوبان می کند

 با د را  نفس سلیمش  دلربایی می دهد
 خاک را  لمس نگاهش پارسایی می دهد

 دشمن خود را به روزغم عیادت می کند
 سنگ ریزه درکف دستش عبادت می کند
 الهیار خادمیان صادق
کد مطلب : ۲۳۹۵۴
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما