۰
plusresetminus
یادداشت دکتر حاج کاظم پدیدار؛

از کربلای 4 تا کربلای 5- بخش 2

تاریخ انتشارجمعه ۵ دی ۱۳۹۹ ساعت ۱۸:۴۷
نمیدانم یک گلوله یا دوگلوله توپ باهم به دوقایق ماخوردولی بیشتر حدس میزنم یک گلوله بود.چند تن از رزمندگان به نحو بسیار ناراحت­کننده­ای در حالی که مجروح شده بودند و در حال غرق شدن، فریاد یا زهرا(س)، یا محمد(ص)، یا علی(ع)ویاحسین(ع) سر می­دادند.
شهید علی‌نقی ابونصری
شهید علی‌نقی ابونصری
به گزارش حافظ‌خبر؛ چون تجربه عملیات فاو داشتیم و امکانات آن موجود بود و برخی از نیروها هم بازمانده عملیات فاو بودند مشکل خاصی در آموزش نداشتیم.
شهيد ابونصري و آموزش نيروها در سد گتوند
1 - آموزش :
مدتی قبل از عملیات کربلای 4 ابتدا جلسه ای در مقر تاکنیکی
 لشکر در عقبه خط اول پنج ضلعی برگزار و محدوده عملیات آینده برای ما مشخص گردید. چون خط دست ارتش بود و باید عراقی ها از حضور ما در منطقه مطلع نمی شدند پس به ناچار باید کلیه کارهایمان براساس اصول و قاعده خط ارتش باشد تا دشمن از تغییر نیروها در خط متوجه انجام عملیات جدید نگردیده و حساس نشود.
آرام آرام دژبانی، سپس دکلهای موجود در منطقه و چند روز قبل از عملیات خط را از ارتش تحویل گرفتیم(لشکر تحویل گرفت.) با فرمانده گردانها از خط اول بازدیدی داشتیم. 3 کیلومتر از جاده و دژ مرکزی که دو طرف آن آب بود، خط اول ما محسوب می شد. بعد از حدود 700 متر از نوک خط، عراقی ها 600 متر ادامه همین جاده را به عنوان کمین مستقر بودند.
 
 اطراف این 600 متر هم آب بود.
در توجیهات اولیه قرار بود گردان حضرت رسول(ص) و یک گردان دیگر به عنوان گردانهای
 غواص پشت سر برادران اطلاعات و تخریب عمل نموده پس از تصرف کمین و خط اول راه را برای دیگر گردانهای عمل کننده باز نمایند. پس از آن مأموریت گردانها تک تک مشخص و معلوم گردید. گردانها نیز مأموریت گروهانها را براساس تدبیر مشخص و اعلام نمودند.
در یک جلسه ای که با سردار سرلشکر رحیم صفوی در پادگان شهید دستغیب اهواز داشتیم تک تک فرمانده گردانها مأموریت خود را در حضور ایشان روی نقشه توضیح دادند، در آن جلسه من نیز ماموریت گردان حضرت زینب را توضیح دادم.
سپس برادر صفوی به من گفت؛ اگر اطلاعات و تخریب نتوانستند معبر مورد نظر شما را باز کنند چه
می کنید. تا من خواستم توضیح بدهم برادر رودکی جلو آمده و گفتند که ما هنوز راهکارهای
 بعدی را نگفته ایم و در شناسایی های بعدی راهکارهای جدید را مشخص خواهیم کرد.راستش اگر برادر رودکی جواب نمیدادند من قادر به پاسخگویی نبودم ،چراکه کلا ماموریت ما براساس شکسته شدن خط تعریف شده بود ومشکلات موجود تا شکسته شدن خط با اطلاعات ، تخریب وگردان غواص بودوبه مامربوط نمی شد. آن جلسه هم با توضیحاتی از سردار صفوی در خصوص اهمیت عملیات تمام شد.در فاصله چند روز مانده به عملیات. در فرصتهای مناسب فرمانده گروهانها را به بالای دکلهای 45 متری موجود در منطقه می بردیم و از بالای دکل با دوربین کاتیوشا وضعیت عراقی ها را شناسایی و چگونگی انجام عملیات را با هم مرور می
 کردیم.اگر هواخوب بود ،دید بسیارخوبی شامل حالمان میشد واگرهوا مه آلودویا غبار داشت چیزی از دیدبانی دستگیرمان نمی
 شد.نمیدانم چندنفر از دوستان تابحال از دکل 45 متری بالارفته اند، ولی یادم می آید وقتی به بالای دکل میرسیدیم دستهایمان از فرط خستگی میلرزید ودیگر قدرت نداشت وآنانکه کمی از ما مسن تر بودند تا نیمه راه می آمدند وبه همین دلیل بر میگشتند،بعنوان نمونه برادر محمد اسلامی نسب که تا اواسط دکل آمد وبرگشت.
حد فاصل 10 روز مانده به عملیات کربلای 4. برادر بهادر سلیمانی که از فرمانده گردانهای قدیمی لشکر بودند،درپادگان شهید دستغیب اهواز دیدم. بعد از اطلاع از وضعیت ایشان، متوجه شدم که ایشان بیکار است و گردان ندارد، از او خواستم که به
 جهت سابقه و تجربه بیشتری که در کار گردان دارد ما را در عملیات آینده کمک نماید. ایشان ابتدا موافق نبودند وقبول نمیکردند تا جائیکه
 میگفت شما کازرونیها حتما یک نقشه ای داریدوگرنه چنین پیشنهادی بمن نمیدادید.برای اینکه خیالش راحت کرده باشم، به ایشان گفتم،اصلا شما فرمانده و من هرگونه که شما خواستید کمک می کنم. هدفم از این کار استفاده از تجربه عملیاتی ایشان و جلوگیری از تلفات بیشتر در عملیات بود.که البته بعدا فهمیدم که اشتباه کردم.
در ابتدا می بایستی ایشان را کامل توجیه می نمودم. چه در خصوص نیروهای گردان و چه در خصوص نحوه عملیات آینده. حضور ایشان یک خاصیت خوب داشت وآن هم اینکه من بعداز مدتها توانستم دو روز سری به خانواده بزنم وبرگردم.  ایشان در اولین اقدام خود پس از شروع به کار در همین دو روز که من مرخصی بودم برادر محمدرحیم حق شناس( پسرخاله ام)را به گردان امام رضا(ع) به فرماندهی شهید محمد اسلامی نسب و جانشینی برادر ابراهیم باقری فرستادند، گردان آنها هم کنار ما بود و مشکلی نبود. ویک درگیری هم با برادر ماشاءالله امین افشار داشتندکه ختم به خیر شده بود.
 معمولا 3 روز مانده به عملیات از روزهای پرکار فرماندهان محسوب می شد. آموزشها باید تمام شده باشد. همه نیروها باید تیراندازی کرده باشند. همه نیروها باید سلاح، مهمات و تجهیزات لازم ازجمله ماسک، قمقمه و ... گرفته باشند. خلاصه عمده کارها باید در این 3 روز سر و سامان بگیرد و به انجام برسد. اگر حتی یک رزمنده هم بخشی از امکانات و تجهیزات نداشته باشد مشکل بوجود می آید.
همه کارها به لطف خدا ردیف شد. یک شبل قبل از عملیات برادران گردان را با انواع وسیله نقلیه که عمدتا اتوبوس بودند به نزدیکیهای خط اول خودمان بردیم. از صبح تا شب نیروها استراحت و مشغول تجهیز خود بودند و ما در مقر تاکتیکی در آخرین جلسات، مشغول آخرین هماهنگی ها جهت انجام عملیات بودیم. در یکی از این جلسات، یکی از پدران شهید از شیراز، یک مقدار ترشی سیر داشت که
می گفت این ترشی ها 12 ساله است و نذر کرده ام که شب عملیات خودم آنها را در دهان رزمندگان بگذارم. سیر بسیار خوشمزه ای بود.همه ما از آن سیر خوردیم ، فقط به برادر رودکی ندادندوگفتندچون میخواهیدبه جلسه قرارگاه برویدممکن است دهانتان بوی سیر دهد.
زمان­های قبل از عملیات، زمان­هایی نیستند که کسی بتواند آن را به درستی به رشته تحریر در بیاورد و یا این که بتواند از درون افراد همانگونه که هستند کسب اطلاع نماید. هر کس فقط از حال خودش خبر دارد و ظاهر وجودی دیگران، گاه نورانی و مملو از خلوص و در انتظار لحظه شهادت و گاه طوری دیگر است.
یک شب قبل از عملیات نیروها را در خط اول خودی مستقر می­کردیم. آن روز تا به شب فرصتی را برای رزمندگان مهیا  می­ساخت تا با خدای خود خلوت کنند، نماز بخوانند، عبادت و دعا کنند. هم در حق خودشان و هم در حق دیگران. شاید فردا دیگر فرصتی نباشد. شاید فردا دیگر من و یا دوستم پرواز کرده باشیم. تجسم کنید چه حالی دارید.
تجسم کنید، خودتان، با خدای خودتان، در خلوتتان چه می­کنید. با خدای خود چه می­گویید و از او چه می­خواهید.
همه نیروها قدر این لحظات را می­دانستند. آنها می­دانستند که باید از خود بی­خود شوند تا به خدا برسند. آنها می­دانستند  که رسیدن به معبود یعنی از خود گذشتن. یعنی از خانواده گذشتن. یعنی از دوستان بریدن. تاریکی شب، شلمچه، محل عملیات لشکر و گردان ما را  فرا گرفت. شاید این آخرین نماز مغرب و عشای ما و شاید این آخرین دیدار ما با خورشید عالم­تاب باشد. کسی جز خدا چه می­داند.
2- فضای قبل از شروع :
بعدازنماز وشام مختصر آرام، آرام به سمت خط اول حرکت کردیم.بعداز رسیدن به خط نیروهایی که بامن بودندسوار بر قایق شدند.هنوز حرکت خاصی از دشمن مبنی بر اطلاعات از ما جهت انجام عملیات مشاهده نمیشد.دقایقی درقایق بودیم.به روال شبهای قبل تیراندازی پراکنده ، توام با شلیکهای خمپاره پراکنده ادامه داشت.حضور درقایق وبرروی آب آن هم بدون جان پناه ودرسمت دشمن(قایقها جلو خط خودی و دردید وتیر دشمن بودند ولی چون با دشمن فاصله داشتیم ورعایت استتار هم صورت میگرفت مارانمیدیدند ولی از تیرهای مستقیم وغیر مستقیم آنان در امان نبودیم.فرصت خوبی بود برای اهل راز ونیاز با معبود.در دل شب ، سوار برقایق ومنتظر فرمان حرکت،مشاهده تیرهای رسام دشمن که سرگردان وبی مهابا تاریکی شب را در می نوردد وبه سمت شما و دوستان شما می آید.البته این راهم بگویم که گاهی اوقات ما مسئولین گردان اینقدر ذهنمان درگیر بیسیم،فرمانده لشکر و.....بود که مجالی برای خلوت کردن وراز ونیاز باقی نمی ماند.هنوز خبری از انجام عملیات ودرگیری با دشمن نبود. درحال وهوای خودمان واوضاع واحوال منطقه بودیم که نمیدانم یک گلوله یا دوگلوله توپ باهم به دوقایق ماخوردولی بیشتر حدس میزنم یک گلوله بود.چند تن از رزمندگان به نحو بسیار ناراحت­کننده­ای در حالی که مجروح شده بودند و در حال غرق شدن، فریاد یا زهرا(س)، یا محمد(ص)، یا علی(ع)ویاحسین(ع) سر می­دادند.
در آن تاریکی و نبود امکانات و با آن همه تجهیزات که همراه داشتیم واقعا گیج شده بودیم که چکار کنیم. نمی توانستیم از قایق پیاده شویم. نه چشممان جایی را می دید. نه معلوم بود که دقیقا چه اتفاقی افتاده، فقط صدایی به گوش می رسید که می گفت کمک، یا  زهرا(س)، یا حسین(ع) و ... از طریق قایقهایی که به محل انفجار نزدیک بودند تعدادی از مجروحان را نجات دادیم اما معلوم نبود که چند نفر مجروح و یا شهیدشدند و کجا هستند.
پس از تماس با فرمانده لشکر و توضیح واقعه ایشان دستور دادند که جهت جلوگیری از تلفاتهای بعدی قایقها را رها و خود را به خشایارها و پی ام پی ام ها برسانید. سریع و با عجله به سمت خشایارها و پی ام پی ام ها آمده و تقریبا هر دسته، یکی از این دستگاه ها را سوار شد.درهمین زمان که حدود ساعت 23 بود عملیات رزمندگان لشکرکه درشروع مجموعه ای از برادران اطلاعات،تخریب و غواصهابودندآغاز شدوبه حول وقوه الهی درکمترین زمان ممکن خطوط اول دشمن وبا کمترین تلفات سقوط کرد.خشایارها وپی ام پی ها بانیروها به آب زدند وبه سمت دشمن رفتند.ما می بایست یک فاصله تقریبا دوکیلومتری را در آب میرفتیم تا به خط کمین واول دشمن می رسیدیم.
 خاصیت خشایار و پی ام پی ام این است که هم می تواند در آب و هم در خشکی حرکت کند. حد فاصل حرکت ما تا رسیدن به سنگر کمین عراقی ها از خمپاره های دشمن در امان بودیم اما از تیرهای سرگردان که روی سطح آب به سمت ما می آمدند و از نزدیکیهای گوشمان رد می شدند در امان نبودیم.معمولا حدود ده نفر درداخل پی ام پی ویاخشایار سوار می شدند و دوازده نفر بر روی آن.من روی دستگاه بودم وصحنه های دلچسب و وحشتناک میدانی جنگ را از روی پی ام پی نظاره گر بودم.صحنه درگیری غواصها با دشمن،صحنه شلیک چارلولهای دشمن،صحنه انفجارموشکهای آرپی جی هفت غواصهابه سمت دشمن و و و.....دیدن این صحنه ها از روی پی ام پی آن هم در آن شرایط هم ترسناک بود وهم  جذاب.واگر میدانستم که روزی زنده هستم و قراراست این لحظه ها را به تصویر بکشم ،مطمئنا الان شماساعتهاباید وقت میگذاشتید واین روایتها را مطالعه میکردید.
 
کد مطلب : ۲۲۹۲۸
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما