به گزارش
حافظ خبر؛ از اقلیمشناسی چیزی نمیدانم. از این که موقعیت جغرافیایی و مختصات آن در درجههای شمالی و جنوبی و ارتفاع از سطح دریا تفاوت احساسی ایجاد کند را اطمینان ندارم؛ به این ایمان دارم که آدمی میتواند مقهور زیباییهایی باشد که پروردگار در هر فصل هدیه میکند. در این جهان پهناور، چه در کویر خشک و چه در جنگل و چه در برودتهای یخیِ قطبی، قلب در سینه داشته باشی! و شعبده عشق بر آن نزول کرده باشد.
بوم و بر زمین، هر جایش شایان ستایش است؛ چون در جهان قابل مشاهده، تنها یک زمین وجود دارد و دیگر هیچ...
اما...
سالهای متمادی شنیدهام و حس کردهام شیراز در حصاری پر از لطف پهناور شده است؛ چون دامن مادری مهربان که تسلیدهنده فرزندانِ محتاجِ مهر باشد و این مهر...
(به وقت میرسد)
آن را میشود ادراک کرد.
قابل دریافت است اگر شیرازی باشی... یا مقیم این دیار، فرقی ندارد ... فقط قلبت را هوشیار کن!
مهر زمین را با امواجی قلبی دریافت میکنی و احساسی نامرئی که پوست شما را نوازش میکند...
این دستِ پیر و مهربانِ مادر زمین است.
در زمستان باد سرد صبحگاهی میوزد.
روی زمین و نزدیک نهر، آب، ورقههای بلور شده است و شاخههای خشک درختان در لرزش سرد بهمن ماهی، تکماندههای برگهای خشک را به دست باد رها میکند و برگها چون پولکهای زر در باد میرقصند...
رقص برگها خداحافظی از درخت است و این شکوه رهایی برگ، هم زیبا و هم محزون است.
سرما بیدادها میکند...
اما...
آفتاب جِنگ است، پوستت را مینوازد. جِنگی آفتاب از سر شدّت نیست؛ صمیمی است... مهربان است... مانند دستِ پیرِ مادر...
خور، مهرورزی میکند و در میان زمستان شیراز، پنداشتی که روح باغها زنده است و انگار درخشانی نارنجهای رسیده و پر آب بر سرشاخههای همیشه سبز نارنجستان، شوق بهار است که خود را بخواب زده، چون کودکی که با این جاهلنمایی مادرش را بخنداند...
و این هیجان است... عبور حرارت... عبور درخشانی ... احساس خوبی که میگوید: عابد باش، این همه نور ربانی را شاکر باش.
پیرمردهای تسبیح به دست، در سکوت... پیرزنها در زمزمه و نجوای دعا، مهرههای درخشان عقیق سرخِ یمنی را روی هم میاندازند و انگار با سوی کم چشمهایشان مشتاقتر، بیشتر منظرهها را میخواهند…
در این تفکرات و تصاویر که فرو میروم، فقط اندکی از آن را میتوانم بنویسم... این سطور غالباً ارتباط با احساسی دارد که بسیار قویتر از ناتوانی من در نگارش آن است.
بعلاوه آنکه دوست دارم در موسم سرما، گرما را به اندازه یک محراب زینتبخش... یک پرتو از مهرِ هور، دریافت کنم.
اینجا حقیقت موضوعی است که نباید ناگفتهاش بگذارم. حقیقت بزرگ زمستان، همان دور شدن زمین در مدار گردش به دور خورشید است که با اندک فاصلهایی، سرمای کهکشانی را به انسان یادآور میشود.
یادآوری زمستان... بیداری انسان است.
خواب زمستانی... برای خرسهاست... بیداری ِ سردی که به من میگوید جای دیگری جز زمین نیست... چرا قدرش را ندانم؟ چرا قدرش را ندانیم؟
قدرش را بدانیم... قدر این اقلیم را...
متعّبد این زمستان باشیم، متعّبد نشانههای مهر پروردگار....
شاید...
اگر...
از بیدقتی!! و بیاعتنایی مردمان در تخریب طبیعت این دیار بخواهم بگویم، مُخل انتقال زیبایی نوشتار خواهم شد.
اما میدانم و امیدوارم به طبیعت و زیباییهایی آن معتقد هستید و در حراست از طبیعت شیراز، استوار...
لطفا دست مهربان مادر پیر طبیعت شهر خود را خراش ندهید.
همه ما در مقابل الطاف ایزد مسئولیم