۰
plusresetminus
یادداشت :

شعر و شاعری

تاریخ انتشارچهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲ ساعت ۰۸:۲۱
انگشتر فیروزه ای من آه ای درد من 
شعر و شاعری
مرد من
 شراب من
 شگرد من
 ای فیروزه شعر شهر فیروزه
 ای نگین انگشتر شاعران
 ای عقیق عتیق شهر
ای شاعر من
 شعر من
 شور من
 من با نگاه تو شعر می شدم 
شور می شدم 
شروع می شدم
 آری!
 تو خود شعر بودی
 شعرهایت نفس من بود
 دست هایت شعر من
 کتابهای تو
 طرح طاقچه خانه سوت کورمن است تو اما 
در کورسوی شهر گم شده ای 


فاصله

 فاصله معنی خود را از دست داده است
 با تو در آن سوی زمین گرم گرفته‌ام اما کنار دستم  چای سرد شده است


امان از نبودنت
با من چه کرده ای
 که با هیچکس راه نمی آیم

 به هیچ کس نمی آیم
 با من چه کرده ای که در هوای تو
 از دوزخ به ز مهریر می روم
 و راه برگشتنم  را گم می کنم
 امان از تو

 امان از بودنت
 امان از نبودنت
 بودنت آتش 
نبودنت آتش
 فقط
 نمی دانم کدام یک مرا شاعر کرده است
 خدا رو شکر که عشق بیماری واگیرداری نیست 
وگرنه یک سلول من کافی بود
 تمام شهر را مسلول  کند


نقاشی خدا

 عطر نفس ت را دوست دارم
 نه  نوازش نگاهت را دوست دارم
 نه نه طعم گل اناری لب هایت را
نه نه دست هایت که گرمای مطبوعی  دارد
 نه صدایت که زیباترین آهنگ هستی است
 نه تنها خودت را می خواهم 
که نقاشی خداست

حاشا 
امروز طاقچه را
 از زیر پای آینه کشیدم
 می ترسم از تماشای خودم
 این عشق بی پیر
 پیرم کرده است
 البته بیهوده نگرانم
 نامم زلیخاست
 تنها امید جوان شدنم برایم کافی است
 تا یوسف عزیز
 مرا به گذشته برگرداند

 زلیخا بنی ایمان
گزارشگر : منیره خسروبیگ
کد مطلب : ۲۸۱۷۷
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما