۰
plusresetminus

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

تاریخ انتشارجمعه ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۰۲:۰۳
نگاهی به فرهنگ عامه و نوستالژی «بروسلی»/ یادداشتی از سعید دهقانی درباره دلایل محبوبیت فیلم «اژدها وارد می‌شود» در دهه‌های شصت و هفتاد شمسی
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
پسربچه لاغرمردنی آفتاب‌سوخته‌ای بودم که تازه راهِ رفتن به ولایت با این مینی‌بوس‌های زهوار در رفته آن زمان را یاد گرفته بود. مینی‌بوس‌ها از قدیمی‌ترین چیزهایی بودند که تا آن زمان می‌شناختم؛ صندلی‌هایشان پاره‌پاره بود و آدم‌های زیادی با کلید و چاقو چرم پشت آنها را شکافته بودند و با این پارگی‌ها جا و بی جا چیزهایی نوشته بودند. یکی از عشق بی‌فرجام مریم‌نامی می‌نالید، دیگری غربت ناشی از حضور در پادگان خدمت سربازی را طاقت‌فرسا می‌دانست، یکی مثل من هم دلش می‌خواست با نوشتن «بروس لی» خود را در قهرمانی‌های آن چشم‌بادامی مرحوم سهیم بداند. مینی‌بوس‌ها تاریخ مجسم روابط اجتماعی بودند. می‌شد با نگاهی به نوشته‌های پشت صندلی به عمق آرزوها و تمناهای سرنشینان پی برد. نمی‌دانم امروز چه فعل و انفعالی توی مخم به راه افتاد که پرت شدم به آن دوران، درست در روزهایی که شیفته «اژدها وارد می‌شود» بودم. تصویر بروسلی با آن خنج و پنج‌های روی بدنش، سر و صداهایی مانند «هوداااااااا» و آن نانچیکوی مسحورکننده‌اش جان می‌داد برای گپ زدن‌های دورهمی. هم‌سن‌وسالانی که دستشان به دهانشان می‌رسید دستگاه پخش ویدئو  داشتند؛ با هم آن را توی چیزی مثل پتوی مسافرتی می‌پیچیدیم و راهی خانه می‌شدیم. فیلم را که می‌گذاشتیم، چنان مجذوب و مسحور رقص پای جناب لی می‌شدیم که اگر بمب هم کنارمان می‌ترکید عین خیالمان نبود. گذشت. حالا وارد دنیایی شده‌ایم که «گِیم آو ترونز» و کِلَش و رنگ‌های پرزرق و برق صفحه گوشی‌ها سرگرمی نوجوانان شده. اصلا مگر می‌توان شور و اشتیاق آن دوران به سینمای رزمی شرق دور را به بچه‌های این دوره و زمانه منتقل کرد؟ والله اگر بتوانید. در این باب تنها چیزی که می‌شود از آن حرف زد این است که پس از این همه سال، پدیده بروسلی را چطور می‌فهمیم. به لحاظ پدیدارشناسی و مطالعات فرهنگی چیزهایی هست که چند موردش را در ادامه خدمتتان نوشته‌ام. در بند نخست تا جایی که به ذهنم رسیده آسیب‌شناسی کرده‌ام و در بند دوم دلیل محبوبیت این فیلم‌ها را توضیح داده‌ام.
یک – تماشای فیلم‌هایی با بازی بروسلی نه تنها در ایران، که در بسیاری از نقاط جهان مردم را برای حضور در سالن‌های ورزش‌های رزمی ترغیب کرد. کنگ‌فو ورزشی شده بود که هم‌سنگ و هم‌تراز دفاع شخصی پنداشته می‌شد. گمان می‌رفت که کنگ‌فوکار می‌تواند هر دشمنی، با هر قد و هیکلی را از پا دربیاورد و ناک اوتش کند. این تصور برای نسل ما هم وجود داشت. خیلی‌ها را کنگ‌فوباز شدند؛ اما در ظاهر. اجازه بدهید عرض می‌کنم چرا به ظاهر. ببینید، تا جایی که مطالعه کرده‌ام فلسفه کنگ‌فو فراتر از تکنیک‌های رزمی است. در چین و بلاد شرق دور این ورزش به مثابه نوعی از انضباط فکری پنداشته می‌شد که تکنیک‌های دفاع شخصی نیز بخش بسیار کوچکی از آن به شمار می‌رفت. در برخی از جاها، فی‌المثل در معبد مشهور شائولین ابتدا روش‌های تمرکز، مراقبه و جوانمردی به هنرجویان آموخته می‌شده، سپس اگر استاد بر صلاحیت آنها مهر درستی می‌زد می‌توانستند وارد مراحل بعدی شوند. بسیاری از فضلا و خردمندان چینی در دهه‌هایی 80 و 90 میلادی از آنچه در غرب می‌گذشت خبر داشتند. می‌دانستند که در آمریکا چیزی را به نام کنگ‌فو به خلق‌الله قالب می‌کنند که ربطی به فلسفه کنگ‌فو ندارد. در غرب، لااقل در بیشتر موارد شکل تنزل‌یافته و بدون‌معنویتی از این هنر به مردم معرفی می‌شد. دقیقا همین اتفاق هم در ایران و برخی از کشورهای غرب آسیا افتاد؛ تا جایی که تغییر رنگ کمربند را ملاک مهارت می‌دانستند و تا هم‌اکنون نیز همین رویه ادامه دارد. البته لازم است عرض کنم که این بلا تنها بر سر کنگ‌فو نیامد. حتی یوگا نیز در برخی از جاها از جمله مملکت خودمان دچار تنزل شد؛ جهان‌بینی اصیل مبتنی بر فلسفه یوگا نوعی منظومه فکری است که هیچ دخل و تصرفی به آنچه در سالن‌های یوگا در شیراز و تهران و مشهد می‌گذرد ندارد. یکی از شکل‌های یوگا، موسوم به «یوگای پتنجلی» سبقه‌ای چندهزار ساله دارد و به عنوان یک مذهب در هند باستان رواج داشته است. دقیقا به همین خاطر است که اساتید کارکشته کنگ‌فو و یوگا، شکل دگرگون شده این هنرها که در غرب و خاورمیانه رایج شده را برنمی‌تابند. بروس‌لی هم در آن فیلم‌ها همین تصویر غربی و مبتذل‌شده را از کنگ‌فو به جهانیان معرفی کرد. البته که در کارش به غایت موفق بود. یک بار که نه، هزار بار آفرین نثار روحش می‌کنم؛ اما واقعیت این است که او صرفا دفاع شخصی و خشونت نشان می‌داد، حالا گیرم اندکی خشونت خوب و سازنده و دلیرانه. اصلا همین خشونت‌ها و بزن بزن‌ها بود که مشهورش کرد و گرنه چه کسی حوصله فلسفه ناب کنگ‌فو را دارد. به جان شما که برایم عزیزید، اگر تهیه‌کننده و کارگردان همان آثار می‌خواستند فیلمی بدون خشونت و مبتنی بر آموزه‌های تائو و ذن و کنفوسیوس بسازند دیگر پوستری از بروسلی در دهه 60 و 70 شمسی فروخته نمی‌شد.
دو – ریشه‌شناسی علاقه به بروسلی را حتی تا قبل از انقلاب هم می‌توان دنبال کرد. در سینماها فیلم‌هایش اکران می‌شد و در فرهنگ عامه آنچنان ریشه دوانده بود که کمدی‌ساز مشهور وقت، نام یکی از فیلم‌هایش را گذاشته بود «صمد در راه اژدها». فیلم مذکور ارجاعات درون‌متنی به هنرهای رزمی و علاقه یک دهاتی به بروسلی داشت. طبقه روستایی جامعه ایران که در اوایل دهه پنجاه شمسی وارد شهرها شده بودند، خواسته یا ناخواسته می‌بایست قهرمان می‌شدند. دلشان هم می‌خواست قهرمان ببینند. پس از بهمن پنجاه و هفت، وضع از این هم شدید و غلیظ‌تر شد. پس از انقلاب و با افول فیلمفارسی، نقش قهرمان در سینمای ایران کم‌رنگ شد. مردم دوست داشتند شمایل مردی را بر پرده سینما ببینند که قوی است و بر آدم‌های نابه‌کار و شرور غلبه می‌کند، اما دیگر وثوقی و فردین و وحدتی نبود تا علیه مشتی اراذل و اوباش توی عرق‌خوری‌ها بزن بزن راه بیندازند و مغلوبشان کنند. مسئولان صدا و سیما، و در کل متولیان  ساختار فرهنگی کشور باید فکری می‌کردند. مردم قهرمان می‌خواستند و راهی جز وارد کردن نبود. بروسلی را نیز همین گونه وارد کردند. اگر یادتان باشد تا اواخر دهه هفتاد بارها و بارها فیلم‌های «راه اژدها» و «رئیس بزرگ» و «اژدها وارد می‌شود» با دوبله‌های خفن از تلوزیون پخش می‌شد. حتی وقتی تلوزیون از قهرمان‌سازی مضایقه می‌کرد، خودجوش قهرمان‌ها را وارد می‌کردند؛ مثلا از آمریکا راکی و رمبو را وارد کردند. شمایل این قهرمان‌ها برای مردم همه کشورها جذاب بود، برای ایرانیان هم. بروسلی اما تافته جدا بافته‌ای بود که به دلیل برخی از ملاحظات سیاسی و فرهنگی نقش پررنگ‌تری در فرهنگ عامه کشورهایی نظیر مملکت ما بازی کرد. دلیلش را هم عرض کردم؛ نیاز به قهرمان. البته نه که قهرمان در سینمای پس از انقلاب نداشتیم. چرا، داشتیم. اما راستش را بخواهید سوپرهیروهای ایرانیزه شده‌ای بودند که اگر ولشان می‌کردی راست راست به سمت آسمان می‌پریدند!

در دکان هنر هفتم، خودم را صاحب‌نظر نمی‌دانم که موضوع این نوشته را نقد فیلم بدانم. نقد نیست. در واقع آنچه خواندید آمیزه‌ای از دلنوشته و نقد فرهنگ عامه با رویکرد شخصی خودم بود.
سعید دهقانی - حافظ خبر
کد مطلب : ۲۳۵۳۵
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما